پنجم رو که تموم کردم وقتی تو امتحان مدرسه نمونه قبول شدم بابام واسم یه پیانو خرید ، آیدا اینا واحد کناریمون بودن که تازه از آمریکا اومده بودن ، چهار سال ازم بزرگ تر بود اما خب اونجا از بچگی کلاس موسیقی رفته بود و پیانو رو حرفه ای یاد گرفته بود ، واسه شروع بابام به آیدا گفت تا بیاد بهم پیانو یاد بده ، اصلا ایده خرید پیانو هم وقتی به ذهنش رسیده بود که یه شب خونه ی آیدا اینا یه آهنگ واسمون زد و بابام کلی خوشش اومده بود
کنار پیانو یاد گرفتن کم کم یاد گرفتم که آیدا به کدوم حرفام میخنده ، فهمیدم چجوری میشه که اونجوری اخم میکنه ، کم کم یاد گرفتم که آیدا رو دوست داشته باشم
بالاخره یه روز دلو به دریا زدمو بهش گفتم که دوسش دارم
هفته ی بعد بابام گفت آیدا گفته درساش سنگین شده و دیگه نمیتونه واسم کلاس بذاره
منم با همون بچگیم گفتم دیگه منم نمیخوام پیانو یاد بگیرم ، اما بابا ول کن نبود
یکی دو سال بعد ما رفتیم تهران و دیگه از آیدا خبری نداشتم
وقتی تو دانشکده موسیقی با آوا آشنا شدم ، بعد از یه مدت بهش علاقه مند شدم ، خیلی خوشحال بودم از داشتن آوا ، عاشقش بودم
با آوا و چند تا دیگه از بچه های دانشکده یه گروه موسیقی زدیم ، اولین اجرامون توی سالن کوچیک خود دانشکده بود
شب اجرا وقتی نشستم پشت پیانو آیدا رو دیدم که ردیف اول نشسته بود
بعد از اجرا آیدا رو به عنوان اولین معلم پیانوم به آوا معرفی کردم
همه چیز خوب بود تا وقتی که شب به آوا گفتم تو برو بخواب من همینجا روی کاناپه تلویزیون میبینم .