عابران میگذرند
شب تنهاست
کوچهها میگریند
باد هوهوکنان میکشد این غمها را
ابرها سرگردان
در پی شعلهی آتش برای آغازند
ریشهها میمیرند
شکوفه بوسه زند بر لب آن پروانه
که به دام میافتد
دودها میبُرّند
نفسان میشکنند
صدایی میخفتد
عابران میگذرند
شب تنهاست...