نام او بینتی است و او اولین فرد از قوم هیِمبا - Himba است که به او پیشنهاد پذیرش در دانشگاه اومزا Oomza، بهترین مؤسسه آموزش عالی در کهکشان، داده شده است. اما پذیرفتن این پیشنهاد به معنای ترک خانواده و سفر به میان ستارگان، در میان غریبههایی است که نه راه و رسم او را میدانند و نه به سنتهایش احترام میگذارند.
دانش با هزینهای به دست میآید، هزینهای که بینتی حاضر به پرداخت آن است، اما سفر او آسان نخواهد بود. دنیایی که او میخواهد وارد آن شود، مدتهاست که با نژاد بیگانهای به نام مدوس Meduse در جنگ است، موجوداتی که به کابوسها بدل شدهاند. دانشگاه اومزا به مدوسها ستم کرده است، و سفر ستارهای بینتی او را در معرض خطر مرگبار آنها قرار میدهد.…
این جنگ او نبود. در سیارهای اشتباه، در زمانی درست، برای بهترین دلایل، هادریان مارلو Hadrian Marlowe راهی را آغاز کرد که تنها به آتش ختم میشد. کهکشان او را بهعنوان یک قهرمان به یاد میآورد: مردی که هر آخرین بیگانه از نژاد سیِلسین Cielcin را از آسمان نابود کرد.
آنها او را بهعنوان یک هیولا به یاد میآورند: شیطانی که خورشیدی را نابود کرد و با بیاعتنایی چهار میلیارد انسان – حتی خود امپراتور – را برخلاف دستورات امپراتوری از بین برد.
اما هادریان نه یک قهرمان بود. نه یک هیولا. حتی یک سرباز هم نبود.
داروو - Darrow یک قرمز است، عضوی از پایینترین طبقه در جامعهای که بر اساس رنگها کدگذاری شده است. مانند سایر قرمزها، او تمام روز کار میکند، با این باور که او و مردمش در حال آمادهسازی سطح مریخ برای زندگی نسلهای آینده هستند. اما او با رضایت کار میکند، با این امید که خون و عرقش روزی به دنیایی بهتر برای فرزندانش منجر شود.
اما داروو و امثال او فریب خوردهاند. به زودی او کشف میکند که انسانها نسلها پیش به سطح مریخ رسیدهاند. شهرهای عظیم و مناطق سرسبز در سراسر این سیاره گسترش یافتهاند. داروو – و قرمزهایی مثل او – چیزی بیشتر از بردگان یک طبقه حاکم فاسد نیستند.…
جهان اسپنسا - Spensa دهههاست که تحت حمله قرار دارد. اکنون خلبانها قهرمانان باقیمانده از نسل بشر هستند، و تبدیل شدن به یک خلبان همیشه رویای اسپنسا بوده است. از زمانی که یک دختر کوچک بود، آرزوی پرواز به سوی آسمانها و اثبات شجاعت خود را در سر داشت. اما سرنوشت او به پدرش گره خورده است – خلبانی که سالها پیش هنگامی که ناگهان تیمش را رها کرد، کشته شد و همین موضوع شانس اسپنسا برای ورود به مدرسه خلبانی را تقریباً به صفر رساند.…
جان پری - John Perry در هفتاد و پنجمین سالگرد تولدش دو کار انجام داد. اول، به قبر همسرش سر زد. سپس به ارتش پیوست.
خبر خوب این است که انسانیت بالاخره توانسته به فضای میانستارهای دست پیدا کند. اما خبر بد این است که سیارات مناسب زندگی نایاب هستند – و نژادهای بیگانهای که حاضرند برای بهدست آوردن آنها با ما بجنگند، بسیارند. بنابراین: ما میجنگیم. برای دفاع از زمین و برای ادعای سهم خودمان از داراییهای سیارهای. دور از زمین، جنگ برای دههها ادامه داشته است: بیرحم، خونین و بیپایان…
به مدت دوازده هزار سال، امپراتوری کهکشانی فرمانروای مطلق بوده است. اما اکنون در حال فروپاشی است. تنها هاری سلدون - Hari Seldon، خالق علم انقلابی روانتاریخ، میتواند آینده را ببیند – آیندهای تاریک از جهل، بربریت، و جنگ که سی هزار سال به طول خواهد انجامید. برای حفظ دانش و نجات بشریت، سلدون بهترین ذهنهای امپراتوری – دانشمندان و محققان – را گرد هم میآورد و آنها را به سیارهای خالی از حیات در حاشیه کهکشان میبرد تا بهعنوان فانوسی از امید برای نسلهای آینده خدمت کنند. او این پناهگاه را بنیاد مینامد.…
متشکرم که تا اینجا همراه ما بودید
خیال و خط مرجع تخصصی کتاب های فانتزی