عاشق جادو، هیجان و ماجراجویی هستید؟
به دنبال دنیاهایی جدید و شخصیتهایی فراموشنشدنی میگردید؟
پس آمادهی سفری به سرزمینهای خیال باشید، جایی که مرز بین واقعیت و تخیل محو میشود و هر چیزی ممکن است.
در این پست، شما را به خواندن داستانهایی دعوت میکنیم که شما را به اعماق تاریکی جنگلهای جادویی، قلههای بلند کوههای ناشناخته و دشتهای پهناور سرشار از موجودات خارقالعاده میبرند.
با ما همراه شوید و در دنیایی غرق شوید که تا به حال ندیدهاید!
فریا - Freya که در ازدواجی ناخواسته گرفتار شده است، روزهایش را با تمیز کردن ماهی میگذراند، اما آرزوی جنگیدن را دارد برای اینکه بتواند تبرش را پشت گردن شوهر بیادبش فرو کند.
رویاهای فریا ناگهان به واقعیت تبدیل میشوند که شوهرش به او خیانت میکند و او را در نبردی تا سرحد مرگ با پسرش، بیورن - Bjorn، فرو میبرد. فریا برای زنده ماندن مجبور میشود عمیقترین راز خود را فاش کند: او قطرهای از خون الههای را در خود دارد که او را به دوشیزه سپر - shield maiden تبدیل میکند و جادویی دارد که میتواند هر حملهای را دفع کند. و پیشگویی شده است که چنین جادویی ملت شکستهی اسکالند - Skaland را تحت فرمان کسی که سرنوشت دوشیزه سپر را کنترل میکند، متحد خواهد کرد.
در خیابانهای غرش سفید - White Roaring، آرتی کازیمیر - Arthie Casimir یک مغز متفکر جنایتکار و گردآورندهی رازهاست. چایخانه معتبر او شبها به یک خانه خونین غیرقانونی تبدیل میشود، و به خونآشامهایی که از سوی جامعه مورد ترس قرار میگیرند، خدمات میدهد. اما زمانی که تاسیس او با تهدید مواجه میشود، آرتی مجبور میشود برای نجاتش، معاملهای غیرمنتظره را با یک دشمن جذاب انجام دهد - او نمیتواند به تنهایی این کار را انجام دهد. آرتی با فراخواندن تعدادی از ماهرترین طردشدگان شهر، نقشهای برای نفوذ به جامعهی شوم و درخشان خونآشامها به نام آتریوم - Athereum میکشد. اما همه در گروه نامنظم او وفادار نیستند، و با آشکار شدن حقیقت پشت سرقت، آرتی خود را در میان توطئهای میبیند که دنیای او را به خطر میاندازد. تاریک، پر از اکشن و عاشقانه، این بهترین های حفصه فاضل - Hafsah Faizal تا به امروز است.
افسانهی جدیدی آغاز میشود...
در اسپانیای جدید قرن شانزدهم، جادوگری با مرگ مجازات میشود، معابد بومیان ویران شدهاند، و افسانههای موجودات اساطیری که زمانی در این سرزمین پرسه میزدند به زمزمههایی در شب تبدیل شدهاند. پانترا که در پشت یک نقاب پنهان شده است، از جادو و مهارت های شمشیربازی افسانه ای خود برای مبارزه با ظلم حکومت اسپانیا استفاده می کند.
برای همهی کسانی که او را میشناسند، لئونورا دِ لاس کاساس تِلازوتزین - Leonora de las Casas Tlazohtzin هرگز از کاخ خارج نمیشود و به ولیعهدِ اسپانیا وعده داده شده است. لیدی لئونورا، بانوی محترم و قانونمدار، با دیدن خون بیهوش میشود و ترجیح میدهد بمیرد تا اینکه در امور دربار دخالت کند...
سرنوشتت را تغییر بده – یا در مقابلش زانو بزن.
همراهان پراکنده و ناامید شدهاند، از هم جدا افتادهاند. پس از اینکه کوراین - Corayne به سختی از چنگ مرگ گریخت، باید به تنهایی پیش برود، تیغهی شکستهاش و متحدانش را پشت سر بگذارد. تنها تسلی او: کوراین اکنون شمشیر تريستان - Taristan را در اختیار دارد، تنها تيغهي چرخدار باقیمانده در دنیا. بدون آن، او دیگر نمی تواند Spindles را باز کند. بدون آن، او نمی تواند دنیا را به پایان برساند….
فقط چند هفته بعد از رویارویی با زرینتنان - Gilded Ones – موجودات دروغینی که زمانی فکر میکرد خانوادهاش هستند – دِکا - Deka به دنبال شکار است. او برای کشتن خدایانی که رقابت سیریناپذیرشان برای قدرت، اوترا - Otera را خشک میکند، باید منشأ الهی بودن خودش را کشف کند. اما با بدنی فانی در آستانهی نابودی، زمان دِکا رو به اتمام است – برای نجات خودش و امپراتوریای که در حال فروپاشی است.
وقتی جستجوی دِکا او و دوستانش را به لبهی دنیایی که میشناسند میرساند، آنها قلمرو شگفتانگیز جدیدی را کشف میکنند، قلمرویی که کلید گذشتهی دِکا را در خود جای داده است. با این حال، همچنین تصمیمی ویرانگر را آشکار میکند که او به زودی باید بگیرد...
خدا را در قفس انداختن، کاری خداگونه است.
خداگونه بودن، به معنی فرمانروایی است.
فرمانروایی، به معنی نابودی است.
مادر گالینا - Galina و سرا - Sera با استفاده از رازهای باستانی، خدایان را به استخوانهایشان پیوند زد. این خواهران که به خدایان بیرحم متصل شدهاند و قدرتی ممنوعه به آنها داده شده که هیچ فرد عادیای در هزار سال گذشته در اختیار نداشته، به سلاحهای زنده تبدیل شدهاند. آنها برای سرنگونی امپراتوری - به هر قیمتی - تربیت یافتهاند.
زمان داوری فرا رسیده است
امپراتوری گرگ در آستانهی سقوط است، اما جانوری نیرومند هنوز در وجود این درندهی بزرگ باقی مانده است.
برای نجات آن، سر کنراد فونولت - Sir Konrad Vonvalt و هلنا - Helena باید فراتر از مرزهای امپراتوری به دنبال متحد بگردند – به سراغ مردان گرگنمای دشتهای جنوبی و طایفههای بتپرست شمال. اما کینههای قدیمی عمیق هستند و هر دو گروه از سقوط سووا - Sova سود میبرند.
حتی این متحدان هم ممکن است کافی نباشند. دشمن آنها، متعصب مذهبی بارتولومئو کلاور - Bartholomew Claver، قدرتهای جهنمیای را به کار میگیرد که حامی شیطانی مرموزی به او بخشیده است. اگر وونولت - Vonvalt و هلنا میخواهند در برابر او بایستند، به دوستانی در هر دو سوی دنیای فانی نیاز خواهند داشت – اما چنین وفاداریهایی بهایی سنگین به همراه دارد.
برای دیدن پست های بیشتر به صفحه اینستاگرام - khialokhat ما سربزنید.
همراه ما باشید گروه هنری خیال و خط.