
چه معنایی دارد؟
نارنجی
کسی آن را دوست دارد؟
در چه چیزی گم شده است؟
کِی پیدا می شود؟
آتشی که میسوزاند؟
غروبی که زمان را پایان می دهد؟
خورشیدِ تابان و عصارهی رشد دنیا؟
درختِ پرتغالِ کهنسالِ خانه؟
هویجِ نرسیده ی خاکی؟
گل های خم شده؟
..........

آسمان را نگاه کن
خورشید غروب میکند
الان آتش را روشن کن
ولی خودت را نسوزان
اینقدر غرقِ رفتن نشو
ساحل را فراموش نکن
به سمتش بیا
دریا را تا انتها نرو
وقتِ برگشتن است
نمی شود که بروی
نور؛ غرق درخشش نشو
این نارنجی های فریبا
عاشقت نیستند
..........

دیروز که دخترِ کوچکِ کوچه را دیدم با آن دامنِ نقاشی شده ی گلدارش؛ بدجور در دلم نشست. گلبچه هاي نارنجی اش کنج به کنج هم نشسته بودند. برگ های ریزشان را به این و آن هم داده بودند و ساقه های قهوه ای ریشه زده بودند و محوطه ی کِرمی رنگِ باغچه ی دامن را برای خود گرفته بودند. کوچولوی قِردار به سمتم دوید و پرتغالی از خانه ی خود را در دستم گذاشت. کمی به این که پرتقال چه هیبتی نسبت به آن انگشت های کوچکِ مخمی داشت خندیدم. شکلاتی دادمش و پِی بازی فرستادمش. به عنوان خاله ای که دعوت بود داشت دیرش میشد.
نگاهی به این گِردالوی نارنجی در دستم کردم. پوستِ پرتقال را میشد با ناخن کند و حال خورد ولی تلخی تجربه نمیگذاشت. چاقو را باید پیدا میکردم.
..........

+:رنگ مورد علاقت چیه؟
_:نارنجی...
____
+:نگاه کن لباسِ نارنجیه.
...نارنجي غروب واقعا دوست داشنتیه.
...آتیش رو نگاه شعله هاش چه طیف های قشنگی از نارنجی و قرمز رو دارن.
...این رژ نارنجی رو میخوای؟ خیلی بهت میادا! با اون لباسه هم ست میشه.
...این آفتابگردون های نارنجی خیلی قشنگن. میخوای برات بگیرم؟
...میدونستی رنگ مورد علاقه من قرمزه خیلی به نارنجی شبیه. زردم دوس دارم. دوتاش به نارنجی شبیهن.
_:تو که انگار نارنجی دوست داری چرا خودشو دوست نداری؟
+:اون مال تویه. قرمز و زرد برای من.
..........

دستانت را به سوی هاله ی نورفام این ترک های دیوار بگیر. ببین چه آرام از لا به لای انگشتانت راهی برای رساندن زندگی و نور پیدا میکنند. گرسنه اند برای عبور، برای رسیدن به ته هر سیاهی که میبینند.
..........

نارنجی خیانتکارِ رنگهاست
نه سرخِ وفادار است، نه زردِ مطیع.
رنگِ بیتعبـدی است که طرفدارانش را گم کرده.
...وقتی پاییز، این رنگِ فراموششده را
از گنجۀ کهنهاش بیرون بیاورد و به شاخۀ لختِ درختان هدیه کند.
...نارنجی خورشیدِ درحالمرگی است
که پیش از مردن، یک بار دیگر گونههای خاک را سرخکرده است.
...نارنجی آخرین فریادِ نور است پیش از آنکه شب، دهانش را باز کند و همهچیز را ببلعد.
...تنها رنگِ جهان که جرئتِ طلوع دارد، حتی وقتی میدانَد پشتِ ابرها، بارانِ نفرت در انتظار است.
...درخت پرتقال کهنسال خانه؛ تنها موجودی که با تمامِ تلخیهای زمین، هنوز میوههایش شیرین است.
...هویجِ نرسیدهٔ خاکی؛ نارنجیِ گرسنهای که از ترسِ رسیدن، خودش را در زمین پنهان کرده است.
...پرتوهای گرم و آزاردهنده نارنجی روی صورتت، مثلِ نورِ فیلترشدهٔ خاطرات بد است هم زیباست، هم تو را میسوزاند. شاید به همین دلیل است که وقتی در آینه به خود نگاه میکنی، چشمانت دنبال رنگِ گمشدهای میگردد که نه سرخ است، نه زرد…فقط نارنجیِ تنهاست.
...نارنجی را فراموش کردهاند؛ رنگِ آوارگان است، رنگِ کسانی که نه اینجا هستند، نه آنجا. آیا تو هم نارنجی را دوست داری؟ یا مثل دنیا، ترجیح میدهی به سرخیِ خون یا زردیِ طلا چشم بدوزی؟
...
KRK
این پرتو های گرم و داغِ آزاردهنده آنچنان جلایی به چهره ام میدهند که عاشقانه خود را در آینه نگاه میکنم.°•°



