ویرگول
ورودثبت نام
KRK
KRKدر انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
KRK
KRK
خواندن ۳ دقیقه·۹ ماه پیش

کسی چیزی نمی گوید...

وقتی داری در جهنم زندگی میکنی دیگر اهمیتی ندارد داستان سُراها چقدر خوب بهشت را توصیف میکنند.

تو در آخر زجر جهنم را میکشی. آنها هم در آخر بهشتِ واقعی را برای زندگیشان میسازند. تو میمانی و هیچ چیز و البته اهمیتی هم ندارد. نادانِ فراری از دانش هیچوقت لذتِ دانش را نمی چشد ولی در هر صورت خوشحال است.

گرسنگیِ ملت برای ملتی از آن ملت خوب است. باعث میشود همه چیز را دوست داشته باشند. اینکه بتوانند چیزی را دوست داشته باشند خوب است و این مهم نیست برای چه کسی.

خرافات را رویاپردازی میکنند. مهربان و خوشحال گلو ها را با دستانشان باز میکنند و با فشار پاها بزور آنها را وارد حلقشان میکنند. گرسنگانی که سم را با اشتها میبلعند. مرگ و این حقارت چه معنایی برایشان دارد؟

ابلهانِ گذشته و کورها و پیروانِ مرگِ آینده گرداگرد هم بازی میکنند و یک به یک خودشان را میبازند و میخورند. وعده های پیاپی را بالا میآورند و در مهمانی ها سِرو میکنند.

جشن و سُرورِ شکار روباه های وحشیِ گله ی خود، زمان نمیشناسد. هر موقع که بود پوستشان را بکن و خود را بپوشان.

قتل عام کن و به تماشای اهل خانه بنشین که چگونه برایشان خدایی میکنی. فراموشکاران بهترین ها میشوند. چه کسی بیاد دارد کدام روباه و فرزند کدام گله بود؟ همه دیروز سیر شدند. مهم امروز است. اهمیتی هم ندارد اگر که بغض آلود آنها را میبلعند.

سَرو ها قطع میشوند و صدای سقوطِ زمین و آسمان، طبلِ رقصان آنها میشود. تنه های رها شده دیگر جوانه ای نمیزنند. خاک بخار میشود و زمین کوچکتر و کوچکتر. آب به ناکجا آباد فرار میکند. نور بیشتر از همیشه میتابد. روشنایی هدیه ی بی کران او میشود. هدیه ای که کسی را خوشحال نمیکند. گل ها رشد میکنند و فراری ها را زنده زنده قورت میدهند.

حرصی خالی نمیشود. طمع گُل از گلش می شکفد. جاده های صافِ جداگانه برای جولانِ کله هایِ ابله ساخته میشوند. تجربه شانه به شانه ی احساس در قُله ی کوه در تلاش برای گم شدن است. خوشحالی جایی نرفت و با نادانی عاشقانه به راه افتاد و همه را دعوت به مهمانی کرد. دستانِ خالی در حال گدایی از گداها هستند. کسانی که به یکدیگر نگاه نمیکنند و حقارت ها را هم جار نمیزنند ولی همه آنها را میشنوند. بچگانه خودشان را بزرگ میکنند. احمق های کوچکی که تنومند شده اند و مردم را هدایت میکنند. بیکاری خانه به خانه مردم را خِفت میکند و با هم دوست میشوند و لحظه ها را بی هدف سپری میکنند.

دهن های بی قفل و بند همیشه آواز میخوانند و گوش ها راهِ فراری ندارند. مغز شروع به دَوَران میکند و به جایی نمیرسد؛ در آخر میایستد و پوست راه می رود.

پوسته های خالی آرام آرام شروع به باور کردن چیزی که به آنها نسبت داده اند میکنند. کسی به اینکه میتواند دروغ باشد فکر نمیکند. وارد تاریخ و نهادینه میشوند. رگ و خونِ دورغین شروع به تجزیه ی خودشان میکنند. غرور آرام نمیگیرد؛ روانه ی دشت و کوه میشود همه را بوسه میزند آن هم در جایی که کمی گوشت کنده بود. شرم خجالت زده پشت بوته ی خار نشسته و در حال نجات خودش از درونِ بوته است. همه او را تماشا میکنند و بیشتر در بوته فرو میرود. گاهی باران و سنگ جنگ دیرینه را آغاز میکنند و رودِ خونشان هم سریع خشک میشود. باد حتی ثانیه ای هم کسی را نوازش نمیکند. به در و دیوار میکوبد؛ هل میدهد و خفه میکند.

همه صحبت میکنند ولی کسی چیزی نمیگوید. میگذارند هر چه میخواهد بشود، بشود. در آخر همیشه فقط خودشان را نجات میدهند.

بله، در آخر فقط خودت را نجات بده؛ میخواهی اهمیت بدهی؟ این کاری نیست که هر کسی از پس آن بربیاید.

...

KRK

"آخر خط، توقف نیست؛ فقط نوشته تمام میشود، همان طور که زندگی در جهنم بی آنکه کسی متوجه شود همیشه ادامه دارد. اگر به دنبال پایان میگردی، شاید باید متن را از اول بخوانی شاید این بار، در میانِ همین کلمات، راهی برای فرار پیدا کنی. یا شاید هم نه." -چندخط از جایی

داستانویرگولطبیعتانسان
۱۷
۷
KRK
KRK
در انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید