Kafoeen
Kafoeen
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

ترسِ ناب

گاه که شروع به نوشتن می‌کنم، ترس عجیبی وجودم را فرامی‌گیرد. ترس از نوشتن آنچه بی فایده باشد. باوجود این همه کتاب و فرهیخته و نویسنده، مگر دیگر موضوع و جای بحثی برای منِ دست به قلم خرده‌پا می‌ماند؟! هنگامی که به کتابفروشی می‌روم این ترس چند برابر می‌شود. این همه کتاب؟! مگر چقدر از عمر این دنیا می‌گذرد؟! مگر چند دستگاه چاپ در دنیا وجود دارد که این همه مطلب را چاپ کرده؟! و مهم‌تر از همه اینکه چند درخت برای بیان این ضایعات مغزی، طعم تبر را چشیده‌است؟ گاه که قلم را به دست می‌گیرم، می‌ترسم؛ می‌ترسم که نکند به خیال خام خودم در حال پروراندن ایده‌ای ناب باشم که هیچکس در دنیا حتی زیرچشمی هم به آن نگاه نکرده است؛ ولی افسوس که چه کاغذها پیرامون این ایده ناب سیاه شده.

تهی می‌شوم از خود؛ از اینکه باید تمام این کتاب‌ها را خوانده باشم ولی همچنان نخوانده‌ام و صدایی مغرور از درون خطابم قرار می‌دهد که: تو به خواندن این همه کاغذ که حتی کلمات نشسته در صفحاتشان بخواب رفته‌اند؛ نیازی نداری.

هرچه جلوتر می‌روم؛ منظورم از جلورفتن، تجربه‌ی بیشتر نوشتن است؛ فرورفتن در باتلاقی که آرامش‌بخش است و روحت را پیرایش می‌کند؛ ترس بیشتر و بیشتر بر قلم و کاغذهایم سایه می‌افکند. گاه آنقدر سایه‌اش را می‌گستراند که واژگان، یک به یک فرار می‌کنند و هر یک به‌سویی روانه می‌شوند. آنقدر روانه می‌شوند که تنها هیچ است که برکاغذ می‌ماند.

برای همین چندیست تصمیم گرفته‌ام کمتر خود را در معرض هجمه‌هایی قرار دهم که ترسناک‌اند؛ هجمه‌هایی از جنس کافه‌کتاب‌ها، که سراسر پُراند از روشنفکرانی که حرف از فوکو و نیچه و روسو می‌زنند و من هیچ نمی‌فهمم؛ از جنس کتابفروشی‌ها، که پراند از جلدهایی که هر یک درماندگی‌ات را فریاد می‌کشد؛ از جنس دوره‌همی‌هایی که مشابه همان کافه کتاب‌هاست.

خودم را به دور از هجمه‌ها، در کنج خانه و شهر گذاشته‌ و می‌نویسم. به دور از هجمه‌ها، اما نه به دور از آدم‌ها و شلوغی‌هایشان. شاید دیگر روش سالینجری برای نوشتن؛ دوره‌اش سرآمده باشد.

به هرروی و به هرسو، هرچه بدانم و ندانم؛ ترسی است که همواره بامن هست و خواهد بود.

ای ترس با من بمان

ای ترس ناب با من بمان

و سایه‌ات را بر واژگان نالایقم بگستران

تا گریزان شود، هر آنچه که لیاقت نشستن بر پاکی کاغذ را ندارد...

نوشته شده در ۲۴ فروردین ۹۸؛ دو بامداد

ترسنویسندگیواژهکاغذ و قلم
از فرش به عرش، فاصله به اندازه یک شهر است؛من یک شهری‌ام...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید