ویرگول
ورودثبت نام
آتنا
آتنا"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
آتنا
آتنا
خواندن ۹ دقیقه·۳ ماه پیش

چطور میشه فهمید که اینجا همون جای درسته؟ +تجربیات من از سال اول دانشجویی

سلام. امیدوارم که همگی خوب باشید. اگر برای پست آخر من کامنت نوشتید و جوابی دریافت نکردید و اونقدر بخشنده بودید که الانم در حال خوندن این دو خط باشید، تمام حرفی که برای زدن بهتون دارم اینه که شرمندم!

راستش این اولین باریه که دارم توی اتاق خوابگاه چیزی می‌نویسم، اونم احتمالا بخاطر اینه که 60 درصد جمعیت اتاق هنوز خوابن. خودم هم رخت برتن کرده و می‌خواستم برم کتابخونه که یهو متنم اومد! امروز می‌خوام از رنجی بنویسم که یک‌سال اخیر خیلی درگیرش بودم. رنجی که روزهای من رو در خودش حل می‌کرد و باعث می‌شد چیزی جز اون نبینم و حس نکنم. رنجی که باعث شد یک‌سال گذشته رو به چشم چیزی نبینم جز هدر رفتن روزها و رنجی که انجام هرکاری رو برام بسیار سخت و طاقت‌فرسا می‌کرد. رنج "اشتباه بودن"، هنوز که هنوزه نمی‌دونم که آیا این یک سال جزوی از روند طبیعی رشد هر انسانه یا بلایی که سرم اومد کاملا و حقیقتا تقصیر خودم بوده اما دارم کم کم راه‌هایی برای بیرون رفتن ازش پیدا می‌کنم. دوست دارم با یک داستان شروع کنم.

آتنای 18 ساله، خسته و پس از یک سال شبانه روز درس خوندن نتیجه کنکورش رو دید. رتبه خوب و خوشگلی گرفته بود. 20. اما اصلا خوشحال نبود، چون به جای اینکه بخواد به این فکر کنه که چقدر این رتبه قراره براش انتخاب‌های زیادی رو باز یا همون آنلاک کنه به این فکر می‌کرد که حالا انتظارات قراره بیش از حد ازش بالا بره. آتنای داستان ما به خودش هیچ باوری نداشت، با وجود اینکه خیلی راه اومده بود اما هنوز ته ته دلش خودش رو اون بچه 13 ساله‌ای می‌دید که به خاطر وضع نامناسب درسیش و مشکلات اخلاقیش! قرار بود که از مدرسه اخراج بشه. آتنای داستان ما هیچوقت به خودش نمی‌دید که بخواد آدم بزرگی بشه و فقط یه زندگی آسون و راحت می‌خواست. شایدم می‌خواست به هدف 4 5 سالش که داشت روز به روز ازش دورتر می‌شد برسه (و اینجای داستان ما یه قسمت گم‌شده داره که اون هدف دقیقا چی بود! اما نگران نباشید توی روایت امروز خللی ایجاد نمی‌کنه) اما خودش رو برای اون هدف هم خیلی کوچیک و حقیر می‌دید. این آتنای کوچیک داستان ما پاشد رفت پیش یک مشاور، تنها شخصیت مشاوری که توی دنیای داستان ما وجود داشت. اون مشاور بهش گفت که رشته مدیریت مالی قراره براش خیلی مناسب باشه و آتنای ما هم چون خیلی بدبخت و سردرگم بود پی حرف مشاور همین رشته رو تو یه شهری که بهش میگن تهران انتخاب کرد و قبول شد. تا اینجا خیلی بد نیست درسته؟ اما حال آتنا اصلا خوب نبود، چون انتخابش رو دوست نداشت. چون حوصله هیچی رو نداشت. ماجرا جایی بدتر شد که آتنا وارد خوابگاه شد. اون نه تنها سر ریاضی یکی که هیچ پیش زمینه‌ای ازش نداشت و سر و کله زدن با سخت‌گیرترین استاد حسابداری ایران دیگه توان و نایی براش نمونده بود بلکه برای خواب و بیداری و زندگی خوابگاهی هم خیلی اذیت می‌شد. این بین بودن بچه‌هایی که توی چیزایی که آتنا بهشون می‌بالید خیلی ازش بهتر بودن و یا کسایی که رشته موردعلاقه آتنا که میشه زبان ژاپنی رو می‌خوندن و زندگیشون خیلی درخشان و خوب به نظر میومد. علاوه بر همه اینا آتنا یه بخش بزرگی از روابطش رو از دست داده بود و احساس تنهایی شدیدی می‌کرد. هوای این شهر جدید آلوده بود و بارها بخاطرش بیمار شد. آتنا خسته و کلافه بود، هیچ شغلی جذبش نمی‌کرد، هیچ نمی‌فهمید که داره چیکار می‌کنه و فقط می‌خواست همه چیز رو تموم کنه. گذشت و گذشت و حالا اون آدم اینجا نشسته، از انتخابش نسبتا خوشحاله و آینده خوبی رو برای خودش می‌بینه و دوست داره شده یکم به کسایی که شاید شرایط مشابهی داشته باشن کمک کنه.


اول از همه بریم ببینیم که

چطور بفهمیم کار درست چیه؟

اهداف برخلاف رویاها منسجم‌اند

شاید بپرسید این یعنی چی؟ در ساده‌ترین شکل باید بگم که به این معناست که شما اهداف خودتون رو می‌تونید با جزئیات بیشتر و خط زمانی منطقی‌تری تصور کنید. میتونید واضح ببینید که چه مراحلی لازمه و در این مراحل چه چیزهایی ممکنه شما رو آزار بدن و چه چیزهایی براتون لذت بخش خواهند بود. این عمدتا از اونجایی میاد که شما اعتماد به نفس کافی رو درباره اون هدف دارید. اعتماد به نفس باعث میشه که تخمین معقول‌تری از تلاشی که برای رسیدن لازمه بزنید و خلاصه بگم که بفهمید چی در انتظارتونه. برخلاف اهداف، رویاها معمولا تیکه تیکه و ناقصن، شما احتمالا می‌تونید فقط انتهای مسیر و یا تکه‌های جالب و نه‌چندان واقعی از اون رویا رو به صورت فیلم‌وار و یا ریلزهای اینستاگرامی ببینید. اگر هدفی در سرتون دارید که هیچ ایده‌ای درباره اینکه چطور قراره انجام بشه ندارید و فقط دوستش دارید اون هدف احتمالا هدف مناسبی برای شما نیست.

به سختی مسیرش بیارزه

وقت‌هایی هستن که ما از قدم گذاشتن در مسیر تلاش برای چیزی بیش از اندازه و به طور غیرقابل درکی وحشت و واهمه داریم. هر روز با استرس و نگرانی اینکه ممکنه نشه شروع به کار می‌کنیم و با ناکامی از تصور محقق نشدن هدف تلاش رو به پایان می‌رسونیم. ممکنه به این فکر کنیم که این مسیر چقدر آسیب‌زا و وحشتناکه و همیشه در حال دو دو تا چهارتا کردن باشیم که آیا ارزشش رو داره یا نه. صادقانه بگم، اگر چنین هدف مخربی توی زندگیتون هست احتمالا حتی رسیدن بهش هم قرار نیست دردی ازتون دوا کنه. رسیدن به اهداف پایان ماجرا نیست، شروع ماجراهای بزرگتره و اگر که در مسیر رسیدن به چیزی حتی ذره‌ای هم حالتون خوب نیست زندگیتون با داشتنش هم قرار نیست خیلی به کام باشه.

توانایی و بازار کار رو به علاقه اولویت بده (تا یه جایی!)

این احتمالا همون حرف کلیشه‎‌ای مشاورها و پدر مادرهاست. ولی منم بهتون می‌گم، اگر شما در کاری قادر و توانا باشید و اون کار بهتون منفعت هم برسونه کم کم بهش علاقمند می‌شید و برعکس اگر چیزی رو با تمام وجودتون هم دوست داشته باشید اما درش شکست‌های متوالی بخورید و چیزی هم ازش عایدتون نشه احتمالا علاقه زیاد طول نمی‌کشه. درسته که علاقه تا یه جایی دخیله اما وقتی که شما دارید تصمیمی مبنی بر فدا کردن عمر و فرصت‌هاتون می‌گیرید بهتره که چیزهای دیگه رو در کنارش قرار بدید و بعد تصمیم بگیرید. اگر در چیزی مستعدید و آینده روشنی هم ازش می‌بینید احتمالا دنبال کردنش خیلی مفیدتر از دنبال کردن علاقه‌ایه که نه زمینه‌ای دربارش دارید و نه آینده‌ای درش متصورید. این مورد رو بهتره که در رابطه به مورد بعدی بهتر بررسی کنیم.

از اولویت بندی غافل نشید

بعضی از اهداف ما هستن که تنها از کانال‌های رسمی مثل دانشگاه و یا کار کردن مستقیم درشون قابل پیگیری هستن. برای مثال این هدف برای من همین خوندن و دونستن درباره کسب و کار و اقتصاد بوده. ولی بعضی از اهداف هم هستن که میشه خارج از اون محیط استاندارد دنبالشون بود. اگر بین چند هدف موندید و فقط یکبار فرصت رفتن در اون مسیر استاندارد و رسمی رو دارید بهتره که برای چیزی که خارج ازش قابلیت محقق شدن نداره استفادش کنید. علاقه واقعی با شما می‌مونه. عجله نکنید، قرار نیست دیر بشه. قرار نیست از دست بدید. لازم نیست با چنگ و دندون نگهش دارید. اگر چیزی رو عمیقا بخواید من یه نفر اینجا گارانتی صادر می‌کنم که امکان نداره زندگیتون به سمتش متمایل نشه. به قولی دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره.


حالا بریم ببینیم چی میشه که گاهی اهدافی که از فاکتورهای بالا رد میشن بازهم احساس اشتباه بودن بهمون میدن؟

عوامل دیگه

فکر می‌کنم پررنگ‌ترینشون همینه. اگه توی زندگیت مشکلات زیادی داری، اگه مشکل سلامتی، مالی، عاطفی و... داری احتمالا قراره از تک تک تصمیم‌هات ناراضی باشی. اگه زندگی خیلی برات سخت شده و داری مدام به تصمیماتی که گرفتی فکر میکنی و خودت رو بابتشون سرزنش میکنی توصیه من بهت اینه: یک بار خارج ازش فکر کن. ببین که چه چیزی توی زندگی تو هست که واقعا اشتباهه، ببین چه چیزی هست که لزوما و در همون لحظه نیاز به اصلاح داره. و ببین آیا بعد از اصلاحش هم تو دوباره قراره همونقدر از همه چیز زده و منزجر باشی یا نه.

تازگی

اولین قدم‌ها همیشه سخت‌ترینشونه. اولین ماه جدا شدن از خانواده و خوابگاهی بودن. اولین ترم دانشگاه. اولین هفته کاری و... . وقتی ما کاری رو برای اولین بار شروع میکنیم تا وقتی که بهش عادت می‌کنیم قراره انرژی مضاعفی ازمون طلب کنه و گاهی همین انرژی مضاعف باعث خستگی زیاد و فکر کردن به این می‌شه که شاید همه چیز زیادی اشتباه و سخته. صبر کن.

عجله ما آدم‌ها

ما آدم‌ها انگار که هیچوقت در یک چیزی نمی‌مونیم. به محض رسیدن به چیزی سریع دنبال مرحله بعدی هستیم. همینه که ما رو آشفته میکنه. اینکه صبر نمی‌کنیم چیزی به حد اعلای خودش برسه و می‌خوایم قبل از شکوفه دادن درخت میوه‌هاش رو برداشت کنیم. اگر من با یک روز مدیریت مالی خوندن توی دانشگاه نمی‌تونیم کار کنم پس فایدش چیه؟ شاید باید کمی صبوتر باشیم.

ظاهربینی

ما عمدتا ظاهر پر زرق و برق زندگی بقیه رو می‌بینیم و نه چیزی که واقعا داره اتفاق میافته. فکر می‌کنیم از ما بدتر کسی نیست و تمام بدبختی عالم روی سر ما ریخته. وقتی زندگی بقیه رو خیلی بهتر از مال خودمون می‌بینیم به تصمیماتمون شک می‌کنیم. طبیعیه اما لزوما درست نیست.

خستگی

خیلی وقتا خستگی مسیر قبلی باعث می‌شه که مسیر جدید قشنگیش رو برامون از دست بده. برای همین بهتره که واقعا یک مدت صبر کنیم و اگه حالمون بهتر نشد دنبال راه جایگزین باشیم.

نداشتن اعتمادبه‌نفس

آدمی که فکر می‌کنه خرد و حقیره، آدمی که فکر میکنه از همه پایین‌تره و مهم نیست چقدر تلاش کنه هیچوقت قدر باقی آدم‌ها موفق نمیشه، آدمی که هیچکدوم از توانایی‌های خودش رو باور نداره و فکر می‌کنه توی هر زمینه‌ای که پاش رو بذاره محکوم به شکسته قرار نیست هیچوقت و هیچ جا خوشحال باشه. راجع به تقویت عزت نفس باید مفصل صحبت کرد، اما اینجا به همین اکتفا می‌کنم که "اولین قدمت رو جایی بذار که زمینش سفته و سعی نکن هر لحظه همه چیز رو از نو بسازی و خودت رو با کسایی مقایسه کنی که سال‌هاست اونجا بودن"

دیدن تمام خودت در تصمیماتت

آخر از همه هم میخوام بهتون بگم که یک تصمیم لزوما تمام زندگی شما نیست. شما فقط و فقط با رشته دانشگاه و یا شغلتون تعریف نمی‌شید و بیشتر از این حرفایید. شما یک انسان کامل هستید، قرار نیست یک واحد درسی تبدیل به تمام شما بشه. قرار نیست بخواید اجازه بدید شغل شما تبدیل به مرز شخصیت شما بشه. درسته که این تصمیمات بخش بزرگی از زندگی ما رو تشکیل میدن ولی قرار نیست که اجازه نداشته باشیم ازشون خارج بشیم.

مدیریت مالیبازار کارکنکوردانشگاهتوسعه فردی
۵۱
۱۵
آتنا
آتنا
"سر ممکنه که اشتباه کنه اما خون هرگز"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید