اینروزها زندگی مزه ی دیگری میدهد
اینروزها انگار منِ دیگری دارد در این حوالی پرسه میزند ..
خبری از منه سرکش ، خنده رو ، گاهی عصبی .. و خیلی وقتا هم دیوونه
نیست !
خبری از اونیکه : مامانش : روانی ،
رفیقاش : دیوونه،
ابجیاش : تنبل ترین و زبون درازترین جونورِ جهان،
داداشش : بچه جون(با اینکه دو سال بزرگترم ولی کوچیکتر بنظر میرسم :/ )
باباش : خانومه پول دوسته پررو
و دردونه ی شیطون
و اینانا هم : کانو صدایش میزند نیست !
نمیدونم کجا رفته و یا دارد چیکار میکند
فقط میدونم کسی که داره این متنو مینویسه و چن روزیه داره تو خونه ،مدرسه ، ویرگول و همه جا .. پرسه میزنه اون نیس !
شاید اون خسته شده و رفته در درون این کانیه
آروم
بی سر و صدا
لبخند ب رو
و راضی قایم شده
چون دیگ حوصلش اون حوصله ی قدیم نی ?
دیگه برای سرکشی ها ، شیطنت ها و اعتراض کردنا و لج کردنا انرژی ندره !!
اونم خستس رفته فری تایم احتمالن
و عوضش این کانیِ جدی تو کارش و درسش
کسی ک از گوشی ،تلویزیون و رفقا میگذره تا درسشو بخونه?? اومده میدونه زندگی داره اسب میتازونه✋️
خب دیگ همین :/
پ.ن: گفتم دو هفتس هیچی ننوشتم ی چیزی بنویسم حداقل همینجوری کلماتو چپونوم بهم ی چیزی در اومد :///