" ناگهان شد که زمین نبضِ جنونش زد و بعد ..
خونم از حلق به جوش آمد و نابود شدم :) ..
در جهانی که پُر از فرضیههای شدن است ؛
واااااااااقعا سوختم و باختم و دود شدم ...! "
خیلی وقته ک هر روز دارم بیشتر از دیروزم ب پوچی خدم و زندگیم پی میبرم
ی چن وقته حتی دیگ احساس خستگی هم نمیکنم فقطِ فقط ی پوچیه مطلق !!
بعضی وقتا حالم از خدم بهم میخوره .. دلم میخاد این همه احساس بیهوده و بیاهمیت رو بالا بیارمو خالی شم .. ذهنمو بریزم دورو یکم خلوت شه سرم .. مغزم مزاحمع با اینهمه فکر آشغالی که تو ذهنمه .. سرم سنگینی میکنه روی تنم ..
اما دلم برای دلم میسوزه !! .. اون خعلی مظلومه برعکس مغزم ! .. واقن بیگناه ترین موجوده زندگیم دلمه ک خیلی وقتا خدم شکوندمش برا اینکه دیگران نشکننش
مثله ی ترسو خودم خودمو آزردم .. ناراحتش کردم .. دلمو سنگ کردم ک نکنه بقیه اینکارو بکنن و غرورمم با این دله لامصببم که ذاتا قرار بود بشکنه چه من بشکونمش چ بقیه .. بمیره! :)
بعضی وقتا (خیلی کم) ع خدم میپرسم چیکار میتونستم بکنم؟! شاید باید اینجوری میشد ..
ولی ی چیزی تو وجودم این افکارو این باورمو پس میزنه و میگه دنباله توجیهی برای کاری ک کردی .. تو گناه کاری نسبت ب خدت ! ، نسبت ب دلت ، نسبت ب احساساتت .. تو خودتو بیشتر از هر کس دیگه ای آزردی ک مثلن بقیه نتونن آزارت بدن !
تو عقل نداری ک هیچ .. نسبت ب خدت حتی انسانیتم نداری .. تو مثلن خودخواه بودیاا
مثلن خدتو از همه جهان بیشتر دوسش داشتی ! پ چی شد؟!
چرا بزرگترین دشمن خدت ، خدت شدی؟! و خدتو تبدیل کردی ب ی موجودی ک خدتم ازش بیزاری با رفتارات ، با حرفات ، با همه ی همه ی اون چیزایی ک ب زور ب خدت تحمیل کردیو حقت نبود .. !
تو نسبت ب مهمترین کس زندگیت مسؤلیت داری .. و تو شکستیش ! بد هم شکستیش ¡!
تو حق نداشتی خدتو اینجوری اذیت کنی ¿
تو چرا انقد با خدت بد کردی گیانم (:؟!
چرا چشاتو بیخودی غمگین کردی نازارم؟! :)
هومم؟؟ تو مگ دلت برا خدت نمیسوزه دختر؟!
بس کن این خودآزاریو ..
دست بردار از شکستن خدت ..
دست بردار از اذیته خوده بیچارت (:
خدتو بازم دوس داشته باش ولی ایندفعه عمیق تر ! .. زیباتر .. و قشنگتر !
چون تو لایق ی عشق پاک از طرف خودتی کانی گیان 🚶🏻♀️