Kanî
Kanî
خواندن ۳ دقیقه·۱۲ ساعت پیش

پوچی ، هیچی ، خالیی ، تهی!


راستیش اینه که واقعا نمیدونم اومدم چی بنویسم؟😶😂

فقط میدونم اومدم این طلسمه لعنتی رو بشکنمو یه چیزی نوشته باشم ..

خب بگذریم .. حال خودتون چطوره؟ خونواده خوبن؟ بعله بعله مال منم سلام میرسونن🤦🏻‍♀️😂(بزرگترین دروغ ایرانیا هنگام مکالمه:/ )

امیدوارم حالتون عالی باشه و دلاتون گرمه گرم تو این سرما ؛)

..
..


برف اومده بود :)
برف اومده بود :)



خب ..

میدونی؟! احساس خاصی ندارم مثل تمام زمانهایی که یهو پوچی بهم حمله ور میشه مثل این موقع و این موقع و این موقع و البته خیلی از وقتای دیگ که ننوشتم ، نیومدم .. نبودم

احساس میکنم تنها کاری که باید بکنم نفس کشیدنه و کارای دیگ رو بیخیال میشم ، غذامو میخورم ، ورزشمو میکنم ، درسمو میخونم و بیخیال تمام کارای دیگه میشم ..

اینموقع ها اینجورم .. به رفیقم که قرار بود هفته ای دو بار بزنگم ، نمیزنگم .. وقتیم میزنگم حوصله ندارم چیزی بگم .. با خونواده بحث نمیکنم .. اونا میگن و من بی جواب میزارم .. این بیشتر عصبیشون میکنه .. البته اینا حالات عادی منن و خب سالی حداقل دو بار ظاهر میشن و به قدر یکی دو ماه کامل طول میکشن و شایدم بیشتر .. خودمم میدونم تو این مواقع غیرقابل تحمل میشم ، اگه امکانش بود تو این زمانا از دنیا میبریدم و میرفتم یه جایی دور از همه آدمها .. بعد که خوب شدم برگردم به زندگی اجتماعی ، واقعن عالی میشد 🚶🏻‍♀️

همین:)
همین:)



خب کلا چن ساله که اینجوریم(تقریبا چهار ساله) یعنی زمستونا حتما اینجوری میشم نمدونم بخاطر چیه .. احساس میکنم بیهوده‌م و زندگیم بیهوده‌س و اجبارا نفس میکشم و زندگی رو پیش میبرم تا خروج از اون حالت .. تو این موقع ها حتی نمیتونم بنویسم چون احساس میکنم چیزی وجود نداره دربارش بنویسم ، همه چی پوچه 🚶🏻‍♀️

فک کنم دچار بحران معناداری زندگی میشم یا حتی بحران هویت یا حالا هر چی ک میگن ..

وقتی عاشق شعری ، وضعیت جزوه و دفتر کتابات :
وقتی عاشق شعری ، وضعیت جزوه و دفتر کتابات :


اونموقع که مدرسه بود وقتی اینطوری میشدم روزی یه بار رفقا دورم جم میشدن منم خنثی وسطشون مینشستم و اونا نظر میدادن :

شکست عشقی خوردی؟ 🤦🏻‍♀️😂

تو خونه بحثت شده؟

با داداشت دعوا کردی؟

ابجیات ناراحتت کردن؟

درسارو عقب موندی؟

خبب بگو چت شده باز ذلیل مرده؟!

و منم بی هیچ جوابی سری از رو بی حوصلگی تکون میدادمو عاقل اندر سفیه نگاشون میکردم 😂🥲




ولی قشنگ نیست در کل :))

اینکه هیچ مقاومتی هم نمیکنم و هر سالم منتظرم اینجور شم و انگار هر بار بیشتر طول میکشه تا برگردم هم یجوریه .. یعنی نمیتونم بگم ناراضیم و نه میتونم بگم راضیم! نه بدم میاد نه خوشم .. کلا بی حسم .. حالا تو این مواقع به خونسردیمم اضافه میشه (کلا ادم خونسردی محسوب میشم) ولی بیشتر خنثی و خونسرد میشم ، اتفاقات بد و خوب حتی یه ذره تکونم نمیدن ، نه غمی .. نه ذوقی ..

این ویژگیه یکم خفن میزنه 😎😂🤦🏻‍♀️

خلاصش اینه :

فقط تهی بودن ..

تهی از هر چیزی ..

.. دقیقن مثل شعرِ شیرکو :)

مدتی‌ست که روح من ، چنان چون خیال من تهی‌ست ..
تهی .. تهی !

اهوم :)

بهرحال امیدوارم زمستون شماها اینجوری نباشه ..

معنا داشته باشه ..

شاد باشه ..

سفید و برفی باشه ؛)

شدید میومد ولی دیگ نیومد بعدش:۱
شدید میومد ولی دیگ نیومد بعدش:۱


رفیقم میگ : یه بار نشد من بات بحرفم و تو حوصله داشته باشی! الحق که خدای بی حوصلگی خودتی!!😂😂🚶🏻‍♀️

پ.ن: اصن نمد چجوری منو تحمل میکنه چن ساله😂 من بودم قید خودمو میزدم با این اخلاقم خداییش 🥲😂:/



نت گوشیو👆 باز کردمو دیدم چنتا وویس هس،

گوششون که دادم یجوری شدم! حس جالبی بود:))

بازم شرو کردم به وویس گرفتن تا بمونه برا حالای بعد الانم :)



پ.ن:میخوام ادامه بدم

..

پ.ن۲: همچنان خدای بی حوصلگی و بیحالی و یخی خودمم 😂😎


پ.ن۳ : خبب دلم میخواد (مثل همیشه ولی ایندفعه شديدتره:/ ) که موهامو از ته بتراشم :/ یا حداقل مسرونه بزنم ولی بابا مامانم منو از فرزندی رد میکنن با این کارم :۱🥲🚶🏻‍♀️


روزگارتون خوش رفقا 🙌🌱🤍


1403,10,20

ساعت ۱۲ و نیم شب پنجشنبه .. :)

پوچیبیخیال
مدتی‌ست که روح من .. چنان چون خیال من تهی‌ست ..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید