راستیش اینه که واقعا نمیدونم اومدم چی بنویسم؟😶😂
فقط میدونم اومدم این طلسمه لعنتی رو بشکنمو یه چیزی نوشته باشم ..
خب بگذریم .. حال خودتون چطوره؟ خونواده خوبن؟ بعله بعله مال منم سلام میرسونن🤦🏻♀️😂(بزرگترین دروغ ایرانیا هنگام مکالمه:/ )
امیدوارم حالتون عالی باشه و دلاتون گرمه گرم تو این سرما ؛)
خب ..
میدونی؟! احساس خاصی ندارم مثل تمام زمانهایی که یهو پوچی بهم حمله ور میشه مثل این موقع و این موقع و این موقع و البته خیلی از وقتای دیگ که ننوشتم ، نیومدم .. نبودم
احساس میکنم تنها کاری که باید بکنم نفس کشیدنه و کارای دیگ رو بیخیال میشم ، غذامو میخورم ، ورزشمو میکنم ، درسمو میخونم و بیخیال تمام کارای دیگه میشم ..
اینموقع ها اینجورم .. به رفیقم که قرار بود هفته ای دو بار بزنگم ، نمیزنگم .. وقتیم میزنگم حوصله ندارم چیزی بگم .. با خونواده بحث نمیکنم .. اونا میگن و من بی جواب میزارم .. این بیشتر عصبیشون میکنه .. البته اینا حالات عادی منن و خب سالی حداقل دو بار ظاهر میشن و به قدر یکی دو ماه کامل طول میکشن و شایدم بیشتر .. خودمم میدونم تو این مواقع غیرقابل تحمل میشم ، اگه امکانش بود تو این زمانا از دنیا میبریدم و میرفتم یه جایی دور از همه آدمها .. بعد که خوب شدم برگردم به زندگی اجتماعی ، واقعن عالی میشد 🚶🏻♀️
خب کلا چن ساله که اینجوریم(تقریبا چهار ساله) یعنی زمستونا حتما اینجوری میشم نمدونم بخاطر چیه .. احساس میکنم بیهودهم و زندگیم بیهودهس و اجبارا نفس میکشم و زندگی رو پیش میبرم تا خروج از اون حالت .. تو این موقع ها حتی نمیتونم بنویسم چون احساس میکنم چیزی وجود نداره دربارش بنویسم ، همه چی پوچه 🚶🏻♀️
فک کنم دچار بحران معناداری زندگی میشم یا حتی بحران هویت یا حالا هر چی ک میگن ..
اونموقع که مدرسه بود وقتی اینطوری میشدم روزی یه بار رفقا دورم جم میشدن منم خنثی وسطشون مینشستم و اونا نظر میدادن :
شکست عشقی خوردی؟ 🤦🏻♀️😂
تو خونه بحثت شده؟
با داداشت دعوا کردی؟
ابجیات ناراحتت کردن؟
درسارو عقب موندی؟
خبب بگو چت شده باز ذلیل مرده؟!
و منم بی هیچ جوابی سری از رو بی حوصلگی تکون میدادمو عاقل اندر سفیه نگاشون میکردم 😂🥲
ولی قشنگ نیست در کل :))
اینکه هیچ مقاومتی هم نمیکنم و هر سالم منتظرم اینجور شم و انگار هر بار بیشتر طول میکشه تا برگردم هم یجوریه .. یعنی نمیتونم بگم ناراضیم و نه میتونم بگم راضیم! نه بدم میاد نه خوشم .. کلا بی حسم .. حالا تو این مواقع به خونسردیمم اضافه میشه (کلا ادم خونسردی محسوب میشم) ولی بیشتر خنثی و خونسرد میشم ، اتفاقات بد و خوب حتی یه ذره تکونم نمیدن ، نه غمی .. نه ذوقی ..
این ویژگیه یکم خفن میزنه 😎😂🤦🏻♀️
خلاصش اینه :
فقط تهی بودن ..
تهی از هر چیزی ..
.. دقیقن مثل شعرِ شیرکو :)
مدتیست که روح من ، چنان چون خیال من تهیست ..
تهی .. تهی !
اهوم :)
بهرحال امیدوارم زمستون شماها اینجوری نباشه ..
معنا داشته باشه ..
شاد باشه ..
سفید و برفی باشه ؛)
رفیقم میگ : یه بار نشد من بات بحرفم و تو حوصله داشته باشی! الحق که خدای بی حوصلگی خودتی!!😂😂🚶🏻♀️
پ.ن: اصن نمد چجوری منو تحمل میکنه چن ساله😂 من بودم قید خودمو میزدم با این اخلاقم خداییش 🥲😂:/
نت گوشیو👆 باز کردمو دیدم چنتا وویس هس،
گوششون که دادم یجوری شدم! حس جالبی بود:))
بازم شرو کردم به وویس گرفتن تا بمونه برا حالای بعد الانم :)
پ.ن:میخوام ادامه بدم
..
پ.ن۲: همچنان خدای بی حوصلگی و بیحالی و یخی خودمم 😂😎
پ.ن۳ : خبب دلم میخواد (مثل همیشه ولی ایندفعه شديدتره:/ ) که موهامو از ته بتراشم :/ یا حداقل مسرونه بزنم ولی بابا مامانم منو از فرزندی رد میکنن با این کارم :۱🥲🚶🏻♀️
روزگارتون خوش رفقا 🙌🌱🤍
1403,10,20
ساعت ۱۲ و نیم شب پنجشنبه .. :)