Kaonashi
Kaonashi
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

توتم

محسن شَص هفتاد تا کفتر داشت. این زبون بسته ها توتم بودن واسش. خروس‌خون که همه خواب بودن می‌رفت آب و دونشون رو می‌داد. هرکسی اجازه نداشت بره روی بوم. ولی من گرین کارت داشتم. تازه واسم قلیون هم چاق می‌کرد. گاهی هم عرق می‌آورد می‌زدیم سلامتی گربه‌ای که کفترای رقیب رو می‌خوره! من زیاد اهل حیوون نبودم. از هیچ مدلش. خوش ندارم کسی تو قفس باشه، بیشتر می‌رفتم واسه خوش گذرونی. ولی یه چیزایی رو اون بوم عجیب بود برام که جاذبه داشت...

خودم که به آسمون نگاه می‌کردم فقط یه تعداد لکه‌ی سیاه می‌دیدم ولی محسن همه‌شون رو زیر نظر داشت. مثلا می‌فهمید یه کفتر از رقیب قاطی دسته‌ش شده و سریع تورش رو آماده می‌کرد. یا می‌تونست اسم تک‌تک‌شون رو از اون فاصله برات بگه. باورنکردنی بود! کفتر غریبه که می‌نشست رو بوم با یه حرکت می‌نداختش توی تور. وقتی یکی از نرها سوار ماده‌ای می‌شد با ولع خاصی نیگاشون می‌کرد. جوجه‌هاشونو خودش بزرگ می‌کرد. می‌گفت باید به بچه‌ها رسید. نخود می‌نداخت تو آب، وقتی که خوب نرم شدن می‌کرد تو حلق جوجه ها.

محسن برخلاف برادراش خرده شیشه نداشت. قد کوتاه و مو فرفری. یقه‌شو باز میگذاشت تا موهای سینه‌ش دیده شه. شلوار پارچه‌ای پاش می‌کرد با کفش قیصری. خودش اصرار داشت که شبیه بهروز وثوقه. ولی من ترجیح می‌دادم شبیه خودش باشه. تو خدمت بود که باباش (اوستا مهدی) فوت کرد. روزی که رفتم مراسم پدرش دیدم چشاش تو آسمونه و کفترارو دید می‌زنه. دنیاش فرق می‌کرد... پدرش آشپز قهاری بود. خودش هم بعدها آشپزخانه زد...

این داداشمون یه چند نفری رو آورد تو آشپزخونه‌ش برای ظرف شستن و این حرفا. یکیشون یه زن جوونی بود که با دخترش میومد. چشای گرد و صورت ظریفی داشت. سرش تو کار خودش بود ولی با رفیق ما گرم می‌گرفت. اینم زارت عاشق همین بنده خدا شد. شوهرش ازون خلافکارای تیر و خطرناک بود. هرکار کردن که بیخیال بشه گوشش بدهکار نبود. تا اینکه اومدن سراغ من و گفتن نصیحتش کن. فکرشو نمی‌کردم ولی حرف مارو خوند و طرف رو اخراج کردن. اما می‌شد تو چشاش خوند که اون زنو مث کفتراش می‌خواد.

خلاصه ... خواهرش یه دختر ریزه میزه براش گیر آورد و زود دامادش کردن. هرچند بعد ازدواجش سوار خیلی‌ها شد ولی خب... قشنگ معلومه که اون کفتره هنوز رو لب بومشه...


Based on true stories
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید