- بگو قند.
+ گند . . .
می خندن. . .
تخت سمت راستم یه نوجوونیه که از همه مون بزرگتره. روی پای راستش یه دستگاه عجیبی وصله که دو تا اهرم انتهاییش رفته تو گوشت پاش. یه جور پلاتینِ اکسترناله! بچه غدّیه و من مجبورم برا جلب نظرش این کارو کنم. این مکانیزم دفاعی منه: قبل ازینکه مورد هجوم قرار بگیری، برو تو دایرهی قدرت. فک کنم مامان باباش از هم طلاق گرفتن. چون هیچ وقت با همدیگه نمیان عیادتش. مامانش ازین قرتیهای خوشگل موشگله. هر دفعه که میاد به ما هم چند تا موز میرسه. تخت چپی یه پسر همسن و سال خودمه. پاش تو گچه و منتظره که ترخیص شه. رنگ و روی سفیدی داره و گوشاش بزرگه. دیروز بابا میگفت فک کنم رشتیه. بچه آرومیه ولی اونم ترجیح میده این طرف خاکریز باشه.
یکی از تختهای روبرو خالیه. رو یکی دیگهش یه بچه روستایی خوابه که مدام ونگ میزنه. هر وقت والدینش میان به زبونی صحبت میکنن که اصلا ما نمیفهمیم. ازین لحاظ شانس آورده. چون کسی بهش کاری نداره. اما رو تخت وسطی این یارو اسیر ما شده. رنگش کم کم داره قرمز میشه. میگه :
+ تو رو خدا زنگ رو بزن، داره میریزه!
زنگ دست منه. تنها زنگ اتاق.
- بگو قند تا بزنم.
+ گند!
زنگ رو تو دستم جابجا میکنم. با چشاش التماس میکنه. الکی رو دکمهش فشار میدم و میگم : دینگ! بوی گُه اتاق رو پر میکنه. هیولاهای چپ و راستم میزنن زیر خنده. چشاش خیس میشه. . . یه کم پشیمون میشم. زنگ میزنم. اون پرستار سکسیه میاد تو اتاق. نوجوون پلاتینی بهم چشمک میزنه. بعد زل میزنه به باسن پرستار. زیاد ازین کاراش سر در نمیارم. ولی با یه چشمک مدعی میشم که آره. ما هم حالیمونه!!
همون طور که ملحفه هارو با اکراه جمع میکنه با عصبانیت میگه : گندت بزنن پسر. چرا شاشتو نمیگی!
اما اون فقط میگه : ببخشید . . .
فکرت آزارم میده مرد.
متاسفم . . .
متاسفم . . .
متاسفم . . .
متاسفم . . .