Kaonashi
Kaonashi
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

The Last Duel

چشمات کهربایی یا سبزه، نمی‌دونم. فرصت نمی‌کنم خوب وراندازت کنم. زودی چشامو می‌دزدم. پدرت میگه چند دقیقه صبر کنیم تا برادرش هم بیاد. مامان درگوشی بهم میگه: "شیرینیت رو بخور، نخوری یعنی خوشت نیومده" ولی من دست به هیچ‌چی نمیزنم. منتظرم تا درست حسابی کشفت کنم. بابا که تو این خونه‌ی قدیمی احساس راحتی می‌کنه، دستش رو گذاشته رو زانوش و با پدرت مشغول صحبت میشه. زنا هم شروع می‌کنن...

یه چادر با گلای ریز رنگی سرته. پوستت مث برف سفیده. یاد حرف رفیقم می‌افتم : "دخترای سفید مزاجشون سرده. سبزه بگیر..." خندم رو پنهون می‌کنم. چشامو می‌دزدم...

داداشت سر می‌رسه، انتظار یه مرد جا‌افتاده رو داشتم نه یکی جوون‌تر از خودم! دستشو محکم فشار می‌دم تا بهش حالی کنم رئیس کیه. خخخ. بعد از یه سکوت کوتاه میگه: شما شغلت چیه؟

قدت یه‌ذره کوتاهه، ولی نباید خیلی سنگین باشی. لعنتی، آخه زیر چادر که نمیشه برآورد کرد. گمون کنم بتونم از زمین بلندت کنم... امیدوارم خشک مقدس نباشی. آخرین دختر مذهبی که می‌شناختم بدجور منو دور زد...

"شما کار دیگه‌ای هم بلدی؟"...

ابروهات رو برداشتی ولی آرایش نکردی. گونه‌هات چندتایی سوراخ داره. ولی به کلیت چهره‌ت میاد. تو هم گاهی زیرچشمی نیگا می‌کنی و این یعنی تو هم آنالیز خودتو داری. دلم می‌خواست تو سرت باشم و افکارت رو بخونم... با صدای پدرت زل می‌زنم به پرده‌های خونه، عین چیزخلا...

+ پسرم، اعتقاداتت در چه حده؟

_ صادقانه جواب بدم یا سیاستمدارانه

+معلومه، صادقانه

_من به چیزی اعتقاد ندارم، ولی همیشه سعی کردم آدم باشم

مامان که حس می‌کنه کم‌کم دارم خودم رو تو گوشه‌ی رینگ میندازم، می‌پره وسط

>حاج آقا من چارتا بچه دارم ولی این فلانه و بیسانه‌...

مامان داره دروغ میگه و این کلافه‌م می‌کنه، من نمیخوام زندگیم اینجوری شروع شه...


چشات سبزه، حالا دیگه از نزدیک خوب می‌بینمشون. مدارکم رو که بهت می‌دم متوجه میشم دستات داره می‌لرزه. مث صدات... فضای سنگینیه. من دو ساله که اینجا ماشینو بیمه می‌کنم. ولی هیچ وقت تو نبودی. حالا اتفاقی اومدی همین دفتر. میشینی پشت سیستم و سعی می‌کنی پشت مونیتور قایم شی. منم جای تو بودم قایم می‌شدم. روزی که مادرت زنگ زد رو یادته؟ گفت :

استخاره کردیم، بد اومده!

شما هم دروغ گفتین. مث مامان. میدونی، این آخرین باری بود که اینجوری شانسم رو امتحان کردم.



مامان میگه:

"این دختره تو رو می‌خواد. چندباره که الکی به بابات زنگ زده واسه بیمه‌ش. خر نشو، بیا امشب دوباره بریم"

_ نه عزیزم، استخاره کردم، خوب نیومد.


خواستگاری
Based on true stories
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید