والا چیزی نمیخواهم بگویم؛ فقط اینکه جوان تربیتشده در ایران، جوانی نیست که در ایران هست یا در اینجا، زندگی کردهاست.
وقتی از بچگی و خردسالی عملا دل و دینت رفته به کعبه اینور و اونور و غیرحجاز، به غیر ایران و به غیر ایرانی، بعید نیست که از چنین زیست مهلکی، آتش زدن پرچم و اهانت و بیاحترامی به صدر تا ذیل ایران و ایرانی بیاید. ما خر ایم که از آتش زدن پرچم ایران و بیحرمتی به آن در مدارسمان، تعجب میکنیم. خیلی خر ایم که فکر میکنیم دانشجو، باید برای سرود ملی کشورش قیام کند.
زیاد نباید اسیر واقعیات خشک بود؛ اسیر اصول و قواعدی که درست مینماید ولی موجود نیست. واقعا سخت است پذیرفتن اینکه به پرچم بیحرمتی شود ولی چرا که نه؟ چه شده که فکر کرده ایم چنین کاری عجیب و غیرممکن است؟ ما ذهنیتمان با فضا و حالوهوای دیگری جور است که در آن انسانها، انسانیت، جامعه، بوم و میهن، معنای دیگری دارد. علیرغم حفظ و تثبیت یا حداقل پاسداشت آن باورمان یا گذر سالم و درست از آنها، و رسیدن به دنیای جدید، باید این دنیای دشمن اطرافمان را هم بشناسیم. بنظر میآید هیچوقت انسان را نشناختیم و انسانیت را نیز؛ تعریف خیلی چیزهای دیگر مثل اخلاق و میهن و خانواده. خوب یا بد یا مبتذل و شریف، باید دیگران و چیزهای غیر را شناخت و نهراسید، باید قبول کرد که اینها چنین اند و چنان اند؛ فقط در این صورت است که میتوانیم آنها را تحمل کنیم، تقیّه پیشه کنیم یا یکجوری گلیم خودمان را از آب بکشیم بیرون.
کاری که اکثر ما میکنیم ساختن یک کلون و دل خوش کردن به یک فضای بسته و مصنوعی و دفاعیای است. دعادعا میکنیم که آسیبی نبیند و خدشهای به آن وارد نشود، دعادعا میکنیم که همچنان همینطور بماند؛ اما نه! چنین چیزی محکوم به شکست است. شما روزبهروز بیشتر عقبنشینی میکنید و دشمن، روزبهروز جلوتر میآید؛ اینجوری ست که درگیر انزوا و خویشتن میشوید و ارتباطتان با عالم پیرامون قطع میشود. چون عالم پیرامون مناسب شما نیست و از آن بیزار اید! شما با آن مشکل دارید،دردی دارید و درمانی ندارید! شما نمیتوانید از حریم خودتان و از شخصیتتان، در این جامعه حفاظت کنید.
هر که بامش بیش، برفش بیشتر؛ نیکان مسئولیت سختتر و بار بزرگتری به دوش دارند. نیک بودن آسان است ولی نیک ماندن، در دنیایی که نیک نیست، در جامعهای که به نیکی سر عناد دارد، گاهی غیرممکن مینماید. این غیرممکن بسته به قدرت آدمها و نیکان، میتواند ممکن شود ولی خیلی سخت است! راه رفتن روی لب بام را میماند! در بسته تا به کی، در پیله تنی؟ تا وقتی که قدرت پرواز کردن از این باتلاق و مردهزار را داشتهباشم.
بجای دل خوش کردن به این و آن، باید با شک حداکثری و بدبینی تمام! به هر چیز نگریست. باید آماده مبارزه بود و آماده پیکار بود. شوربختی ما ست که جز دنیا، جای دیگری برای زندگانی نداریم و برای اینکه در آن خانه و مسکن هر چند کوچک و دنجی داشتهباشیم، مجبور به مبارزه و دفاع از حیثیت خویشتن ایم. حتی اگر این کار، مبارزه با کل عالم باشد؛ یا علی!
یا مرگ! مرا از دام ذلت بِرَهان!