ویرگول
ورودثبت نام
پادکست کارکست - Karcast podcast
پادکست کارکست - Karcast podcast
خواندن ۲۱ دقیقه·۱ سال پیش

50: روانشناسی نوآوری

کار جدید کردن کلا جذابه. حالا میخواد استارتاپ باشه، محصول جدیدی رو توی شرکت درست کردن باشه، تحقیقات علمی باشه، هرچی. ولی خب کار جدید کردن معمولا معنیش اینه که کاری قبلیی که داشته انجام میشده بی معنی میشه و باید حذف بشه. اگه داریم محصول میسازیم، متقاعد کردن آدما که باید یه چیزی بسازیم که محصول حال حاضر شرکت رو بکشه سخته. اگه داریم استارتاپ میسازیم، متقاعد کردن مشتری‌ها و سرمایه‌گذارها برای اینکه این راه جدید چیزیه که دنیا رو متحول میکنه مشکله. خلاصه کلی فشار روحی و استرس هست توی انجام دادن کار جدید. توی این اپیزود میخوایم سراغ چیزهای روانیی که جلوی نوآوری کردن مارو میگیره بریم و سعی کنیم راه‌هایی بگیریم که باهاشون مقابله کنیم.

نوشته‌ای که می‌خونید، متن اپیزود پنجاهم پادکست کارکست هست. این قسمت و اپیزودهای جدید کارکست رو می‌تونید از وبسایتمون ،کست باکس،اپل،گوگل،اسپاتیفای،ناملیک گوش کنید.





بریم حرف از مقاله بزنیم. مقاله توی هاروارد بیزینس ریویو و توی سال ۲۰۲۱ منتشر شده. نویسنده‌هاش سه نفر از استادهای بیزینس اسکول IMD هستن که توی شهر لوزان سوئیسه. قبل شروع داستان بگم چرا مقاله‌ی برای من جذاب شد. من خودم آدم استارتاپ و محصول هستم. چیز جدید ساختن، مشتری جدید پیدا کردن، این کارا. فشار استرس کار جدید انجام دادن خیلی زیاده. ولی کلا ما نیاز داریم کار جدید بکنیم و لازم داریم از نظر روحی خودمون رو آماده کنیم برای کارای جدید و نوآورانه. شاید حتی جاه‌طلبانه! این اپیزود برای همینه، به قول نویسنده‌ها در مورد اینه که چطوری جلوی نوآوری کردن خودمون رو نگیریم.

دیگه زیاد مقدمه رو کش ندم، بریم سراغ اصل داستان مقاله!

Kodak

داستان شرکت Kodak داستان معروفیه. شاید شنیده باشید، شایدم نه. حالا تعریفش میکنم. بریم سال ۱۹۷۴. یه مهندس جوونی هست به اسم Steven Sasson. یه پروژه‌ای رو بهش دادن که به نظر پروژه‌ی خیلی مهمی هم نمیاد. وظیفه‌ش اینه که ببینه با این پیشرفت‌های جدیدی که به وجود اومده، راهی وجود داره که نور رو تبدیل به دیتای دیجیتالی کنیم؟ پروژه خیلی بهتر از انتظار پیش میره. استیون یه دستگاهی میسازه که میشه باهاش عکس گرفت و بعد عکس رو روی مونیتور نشون داد. یه اشتباه بزرگ میکنه ولی استیون. اسم تکنولوژی جدید که ساخته رو میذاری عکاسی بدون فیلم! این اسم اصلا به مزاق مدیر‌های ارشد شرکت خوش نمیاد. حالا چرا؟ چون زندگی همشون بسته به فیلم عکاسیه. کوداک ۱۰۰ ساله داره فیلم عکاسی میفروشه. شما یه لحظه تصور کنید یه بچه اومده به مدیرای ۵۰-۶۰ ساله داره میگه دوران شما دیگه تموم شده. عکاسی آینده، عکاسی بدون فیلمه. نه که توی حرفش اینو بگه‌ها. توی توضیحاتش نهفته‌ست این حرفه. این ترسی که این آقا درست کرد باعث شد کوداک ۲۰ سال این تکنولوژی رو نگهداره و بیرون نده. به‌ جای اینکه تکنولوژی تبدیل بشه به یه ابزاری برای رقابت با بقیه، توی کوداک ۲۰ سال رفت توی گنجه تا بقیه‌ی رقبا انقدر این تکنولوژی رو پیشرفت بدن که ما امروز دیگه نه دوربین کوداک میبینیم نه شاید حتی دیگه یادمون بیاد که کوداک یه روزی بهترین تکنولوژی عکاسی دنیا رو میساخت.

حالا چی شد که استیون همچین ارائه‌ای داد؟ معلومه چی شد. انقدر هیجان زده بود در مورد اختراعش که دیگه به چیزی فکر نکرد. فقط هیجان داشت که بیاد این اختراع رو به دیگران نشون بده. خودش بعدا میگه من اون موقع اصلا به ذهنم هم خطور نکرد که این چیزی که ساختم بر خلاف هدف ۱۰۰ ساله‌ی شرکته. همون توانایی‌های فوق‌العاده‌ای که آدمای نوآور دارن، دشمنشون هم هست. همون اعتماد به نفس و خوشبینی و اشتیاقی که باعث خلاقیت میشه، میتونه خطرناک باشه وقتی خیلی زیادی ازشون داشته باشیم. بعد حالا اینو بذارید کنار ترس و شک و پشیمونی که جز ثابت کار جدید کردن هستن. توی این اپیزودهای اخیر مخصوصا اپیزود ۴۸ در موردشون حرف زدیم. اینا رو بذاریم کنار هم، دیگه خیلی معلومه چقدر راحت میشه کلی تلاش و پیشرفت رو نابود کرد. از یه طرف اعتماد به نفسی که بقیه حس میکنن اضافه است و از یه طرف ترس درونی خودمون که فکر میکنیم هیچوقت موفق نمیشیم!

نویسنده‌های چند صد نفر نوآور موفق و ناموفق رو بررسی کردن تا ببینن داستان چیه و متوجه شدن یکی از مهم‌ترین مشکلاتی که وجود داره، فشار روانی روی این آدماست. فشاری که فلجشون میکنه. بعد اومدن تحقیقات رو جلو بردن که نتیجه‌ش شده این مقاله. توصیه‌های کاربردی برای اینکه چطوری با فشار روانی نوآوری برخورد کنیم. حرف در مورد روش‌های ساختن کسب و کار زیاده. مائم توی کارکست خیلیشون رو گفتیم. از دیزاین تینکینگ اپیزود یک گرفته تا لین استارتاپ اپیزود ۱۶ تا چیزای دیگه‌ای که گفتیم. ولی اون چیزی که کم ازش حرف زدیم، بخش روانشناسی ساختن چیز جدیده. الان اینجا جای این حرفه. نویسنده‌ها از ترس شروع کردن کار جدید شروع میکنن. میرن سراغ درماندگی از شکست خوردن، خلاقیت بیش از حد، و اراده‌ی بیش از حد. دوتای آخر چیزایین که لازمن ولی وقتی زیاد بشن مشکل ایجاد میکنن.

خب بریم ببینیم حرف حساب مقاله چیه!

ترس از شروع کردن!

از ترس شروع کنیم. ترس از شروع کردن! همیشه اول کار آدم نگران چیزای جدیدیه که براش قراره اتفاق بیفته. اگه کسب و کار جدیده، هم ریسک آبرو وسطه هم ریسک پس اندازمون رو از دست دادن و هم ریسک از دست دادن یه موقعیت شغلی خوب. جف بزوس موسس آمازون، وقتی میخواست کتاب فروشی آنلاین رو شروع کنه، با رئیسش، توی اون شرکت سرمایه‌گذارایی که کار میکرد، مشورت کرد و رئیسش بهش گفت، فکر میکنم یه همچین شغلی بدرد یه آدم بیکار بخوره، نه بدرد تو. حالا بزوس گیر کرده بود توی یه دوراهی. آیا باید این راحتی زندگی الانش رو ادامه بده و بره جلو یا اینکه بره دنبال یه آینده‌ای که توی ذهنشه و معلوم نیست بهش برسه. حالا اینجا میتونیم ببینیم جف بزوس از چه تکنیک‌هایی استفاده کرد و ما هم همون تکنیک‌ها رو استفاده کنیم!

اولین کاری که میتونیم بکنیم اینه که با خودمون در آینده مشورت کنیم. اشتباه نکنید، ماشین زمان لازم نداره. منظورمون اینه که ببینیم در آینده خودمون در مورد این تصمیم چه حسی داریم. ذهن ما یه طوری درست شده که میترسیم چیزی رو از دست بدیم. حالا وقتی توی شرایط حال حاضر به یه اتفاقی فکر میکنیم، چیزهایی که الان داریم از دست میدیم روی ذهنمون سنگینی میکنه. کاری که میتونیم بکنیم اینه که بیایم فکر کنیم زمان رفته جلو، توی اون شرایط به گذشته فکر کنیم، و ببینیم حالا چیزایی که از دست دادیم توی اون شرایط چه چیزاییه. دو روی سکه رو اینطوری میتونیم ببینیم. اینکه اگر شکست بخوریم چه حسی داریم و اگه شروع نکنیم بعدا چه حسی قراره داشته باشیم.

برگردیم به داستان جف بزوس. ۲-۳ روزی ذهنش درگیر این بود که چه تصمیمی بگیره. بعد گفت بذار فکر کنم وقتی پیر شدم و به گذشته دارم نگاه میکنم چه احساسی دارم. آیا پشیمونم از اینکه از این شرکت زدم بیرون؟ میگه با خودم گفتم وقتی ۸۰ سالم باشه اصلا بعیده یادم بیاد توی این سن الانم کجا داشتم کار میکردم و چیکار داشتم میکردم. ولی اگه ایده‌م رو نسازم، همیشه تا آخر عمر خودم رو سرزنش میکنم که دنبال ایده‌م نرفتم. میگه به محض اینکه اینطوری نگاه کردم به قضیه، تصمیمم برام روشن شد. میدونستم که میخوام کتاب فروشی آنلاین رو شروع کنم. وقتی بزوس خود آینده‌ش رو دید، دیگه براش معلوم بود که چی میخواد. چه چیزیه که اگه از دستش بده واقعا حسرتش رو میخوره.

ترس از شکست...

بحث دوم ترس از شکسته. خیلی ها ممکنه بهتون توصیه کنن که ترس رو کنار بذارید و برید جلو. این توصیه خیلی منطقی و معقول نیست. توی اپیزود قبلی دیدیم که جلو رفتن کور چقدر میتونه خطرناک باشه. ترس رو باید باهاش مواجه شد و ازش یادگرفت. ممکنه شما نگران باشید که دانش فنی کافی ندارید، یا ایدتون به اندازه‌ی کافی خوب نیست یا هرچیز دیگه‌ای. اینکه ترس فلجتون کنه بده ولی اینکه ترس باعث بشه شما به جنبه‌های مختلف قضیه فکر کنید و سعی کنید راه‌حل پیدا کنید، اون ترس اتفاقا لازمه. وقتی بزوس از پدر و مادرش پول گرفت تا کسب و کارش رو شروع کنه، بهشون میگفت به احتمال ۷۰٪ شما رنگ این پول رو دیگه اصلا نمیبیند. از دستش میدم میره پی کارش. بزوس به ایده‌ش مطمئن بود. تحقیق کرده بود، میدونست کتاب چیزیه که میشه آنلاین فروختش. میدونست کتاب خریدار هم داره آنلاین. ولی به این باور نداشت که انقدری دانش و تجربه داره که بتونه ایده‌ش رو بسازه. این شد که به خودش گفت باید برم یه جایی که هم دسترسی به کتاب راحت باشه، هم دسترسی به آدمهای با استعداد حوزه‌ی تکنولوژی. پاشد رفت سیاتل، گفت من باید شرکتم رو اینجا درست کنم. هم مایکروسافت اونجا بود که باعث میشد یه عالمه مهندس خوب برن اونجا، هم نزدیکترین جا بود به یکی از بزرگترین هاب‌های رسوندن کتاب به دست آدما. ترس بزوس باعث شد از اول کار بره جایی که دسترسی داشته به چیزهایی که نداره. اگه این کار رو نمیکرد، ممکن بود کسب و کارش کلا هیچوقت موفق نشه.

از اونطرف میتونیم بیل گیتس رو از همون شهر زیبای سیاتل مثال بزنیم. بیل گیتس مطمئن بود که میتونه ایده‌ش رو بسازه، یه مهندس فوق العاده بود. باور هم داشت که این تصویری که از آینده داره، تصویر درستیه. ولی دوتا مشکل دیگه داشت. یکی اینکه درونگرا بود و مدیرعامل یه شرکت بزرگ تکنولوژی وقتی براش سخت باشه که با آدما ارتباط برقرار کنه اوضاعش سخت میشه. از اون ور قیافش هم خیلی بچه‌گونه بود. آدما جدیش نمیگرفتن، فکر میکردن با یه بچه‌ی ۱۵-۱۶ ساله طرفن! این شد که وقتی داشت زنگ میزد به اولین سرمایه‌گذاری که میشناخت تا ایده‌ش رو که هنوز هم هیچیش رو نساخته بود ارائه کنه، خودش رو یه آدمی معرفی میکرد که رفیقش بود در واقع و دو سال ازش بزرگتر بود. حداقل ریشش در اومده و جا افتاده تر به نظر میرسید. احتمال اینکه اون رو جدی بگیرن بیشتر بود. میخواست اگه جلسه خوب پیش رفت بعد تازه به رفیقش بگه و بفرستدش جلسه. بعدا ارتباط بیل گیتس و اون رفیقش بهم خورد و دیگه نتونستن با هم کار کنن، ولی حتی بعدش هم گیتس میگه این بهترین تصمیم بیزینسی کل زندگیم بود، اینکه با این رفیقم شریک بشم و توی تماس اول خودم رو اون معرفی کنم! خلاصه که وقتی فهمیدیم ترسمون منشاش کجاس، میتونیم دنبال راه‌هایی بگردیم که اون ترس رو حل بکنن.

این شد مشکل اول. ترس از شروع کردن.

چیز دومی که باید یاد بگیریم باهاش مقابله کنیم اون احساس ناتوانی مربوط به شکست‌هاییه که توی مسیر رسیدن به نوآوری میخوریم. حتما شنیدیم که میگن از شکست‌هامون یادبگیریم و شکست خوردن رو دوست داشته باشیم. اینکه بتونیم از شکست‌هامون چیزی یادبگیریم کار راحتی نیست. اتفاقا خیلی هم سخته و باید به صورت خودآگاه تلاش کنیم و دیسیپلین داشته باشیم تا بتونیم این کار رو بکنیم. حالا میخوایم باهم یه سری مرحله یاد بگیریم که در مورد این شکست‌ها کمکمون کنه.

توی شکستمون چه خبره؟

مرحله‌ی اول اینه که بیایم شکستمون رو برای خودمون باز کنیم ببینیم اصلا توش چه خبره. چیزهای زیادی هست که جلوی یادگیریمون رو میگیره. توی اون شرایط احساسات ضد و نقیضی داریم. از کتمان و خشم گرفته تا ناامیدی و سرزنش کردن خودمون. کسایی که نوآوری میکنن اتفاقا این احساسات رو بیشتر تجربه میکنن چون احساسات عمیقی در مورد کاری که میکنن دارن. برای اینکه بتونیم این احساسات رو کنترل کنیم، اول باید بیایم و بفهمیم چی شد که اوضاع خراب شد؟ کجای راه رو اشتباه رفتیم؟ کدوم یکی از فرض‌های کارمون اشتباه بود؟

ویکی پدیا

آقای Jimmy Wales موسس ویکیپدیا، توی سال ۲۰۰۰ وقتی داشت اولین پروژه‌ی دایره‌المعارف آنلاینش رو درست میکرد هم همین بلا سرش اومد. اسم پروژه‌ش بود، NuPedia. خودش و هم‌بنیان‌گذارش فکر میکردن که یه دایره‌المعارف باید فوق علمی باشه که مردم قبولش داشته باشن. اطلاعاتی که روی سایتشون داشتن هم اتفاقا خیلی علمی و با کیفیت بود ولی بعد از خرج کردن ۲۵۰هزار دلار تا اون روز فقط ۱۲ تا دونه مقاله روی سایتشون بود. حدودا ۲۰ هزار دلار به ازای هر مقاله خرج کرده بودن! تازه نویسنده‌ها هم بابت نوشتن پولی نگرفته بودن. همه‌ی پول خرج بررسی علمی مقاله‌ها شده بود. خودش دست به کار میشه، شروع میکنه به نوشتن یه مقاله، میفرسته برای بازبینی، بعد میبینه که اوه اوه این سیستم علمیی که درست کردن اون پشت، انقدر سخت‌گیرن که پدر صاحاب اون نویسنده در میاد تا بتونه بالاخره مقاله رو تاییدش رو بگیره. این میشه که میفهمن این روش کار نمیکنه و مشکل داره. بیخودی نمیشه استاندارد مجله‌های علمی رو برای یه همچین پروژه‌ای در نظر گرفت. پس چی شد؟ قدم اولمون این بود که بریم ببینیم اصلا مشکله چی هست؟ از کجا میاد؟

حالا شما این آقا رو داشته باشید، یه اشتباهی کرده، ۲۵۰هزاردلار پول رو نابود کرده باید حالا درستش کنه. احساساتش رو میتونید درک کنید که چقدر تاریک و منفیه دیگه. یه روش سه مرحله‌ای درست کرده یکی از استادهای همون دانشگاه IMD برای اینکه با این قضیه روبرو بشیم. اول از همه باید این غمی که داریم رو به فضای خودآگاه ذهنمون بیاریم، یه اسم روش بذاریم و درموردش با دوستا و خانوادمون صحبت کنیم تا بفهمیم اصلا چرا این احساس رو داریم. این میشه پایه‌ای برای اینکه بپذیریمش و شکست رو قبول کنیم و بعدش هم یه تصمیمی در یه جهت جدید بگیریم. بعد از اینکه جیمی متوجه شد که مدل قبلی کار نمیکنه، رفت سراغ مدل ویکی. اینکه هر کسی بتونه توی یه سایت چیزی بنویسه یا نوشته‌ی دیگران رو ادیت کنه. با این مدل جدید چون آدم‌ها ناشناس بودن، هیچ راهی وجود نداشت که بشه کیفیت دایره‌المعارف رو کنترل کرد. خود جیمی میگه من اگه هویتم رو گره میزدم به اون ایده‌ی اولیه‌ای که داشتم وسط مسیر حتما جا میزدم. جیمی میگه چون قبلش از کارم تقریبا استعفا داده بودم و راه برگشت نداشتم، مجبور بودم یه جوری ایده‌م رو عوض کنم که بالاخره جواب بده. این شد که ویکی پدیا به وجود اومد.

قدم آخر اینه که وقتی جاهای مختلف رد میکنن ایدمون رو، بتونیم شرایط رو از زاویه‌ی درست ببینیم. آقای James Dyson، کسی بود که اولین جارو برقی بدون کیسه‌ی دنیا رو ساخته. اول کار وقتی رفت سراغ شرکت‌های جارو برقی سازی، همون بلایی سرش اومد که اول داستان در مورد کوداک تعریف کردیم. دایسون فکر میکرد ایده‌ش رو که ببره پیش شرکت‌های بزرگ جارو برقی سازی توی دنیا، اونا کلی ازش استقبال میکنن. ولی هرجا که رفت به در بسته خورد. بیزینس مدل شرکت‌های جاروسازی این شکلی بود که جارو رو یه بار میفروختن و از مسیر فروختن کیسه‌ی جاروبرقی تا سالها از همون جارو پول در میاوردن، این جاروی جدید که کیسه نداشت، بیزینس مدلشون رو به خطر مینداخت و اونا نمیخواستن همچین خطری رو قبول کنن. این شد که دایسون پاشد رفت پیش یه شرکت ژاپنی نسبتا گم نام که کلا بیزینس جاروبرقی نداشت. ایده رو اینشکلی بهشون فروخت که یه درصدی از فروش شرکتشون از جاروبرقی‌ها برسه به خودش و اونا هم فقط جارو رو توی ژاپن بفروشن. این مدل انقدر موفق بود که دایسون اومد و از سود فروش اون جارو برقی‌ها توی ژاپن، شرکت دایسون رو توی آمریکا راه انداخت که انقدر معروف شده الان که یه سری از آمریکایی‌ها جاروبرقی خوب رو فقط با برند دایسون میشناسن. خلاصه که شکست یه فرصتی برای ما درست میکنه که راه‌های بهتری پیدا کنیم!

پس این تا اینجا شد دو تا حرف اول. یکی اینکه با ترس از شروع کردن کار جدید مواجه بشیم و یکی هم اینکه وقتی شکست میخوریم چطوری با ناراحتیی که حس میکنیم از این شکست‌ها مواجه بشیم. اینا رو داشته باشید تا بریم سراغ دوتا مورد بعدی!

مشکلات خلاقیت!

خلاقیت چیز خوبیه. باعث نوآوریه. ولی اگه تبدیل به یه ارزش اصلی بشه میشه مشکل. میشه اون چیزی که تمرکز رو از بین میبره. باعث میشه توی کوه اطلاعات گم بشیم. اینکه یادبگیریم خلاقیتمون رو کنترل کنیم مورد سومیه که نویسنده‌ها در موردش حرف میزنن. جیمز ویکی پدیا میگه خلاقیت خوبه، به شرطی که بتونیم اشتباهمون رو بپذیریم و بتونیم بگیم ۲ ماه پیش که من فکر میکردم این ایده‌ فوق العاده‌س، حتما روی کراکی چیزی بودم که این حرف رو زدم! خلاقیت سوار بر باز بودن ذهنمون، کنجکاوی و دنبال دلیل گشتنه. اینکه بفهمیم فلان چیز چرا بهمان جور شد. چیزایی شبیه این. خلاقیت بیش از حد دو جور میتونه گمراهمون کنه. یا اینکه انقدر بریم روی یه موضوع خاص متمرکز بشیم که تصویر کلی رو از دست بدیم و توی بیراهه گم بشیم. یا اینکه انقدر سعی کنیم برای هر شرایطی آماده باشیم و تمام جوانب رو بررسی کنیم که دیگه به کاری که میخوایم بکنیم نرسیم، انقدر اطلاعات اضافی وارد مغزمون بکنیم که گم بشیم! هر دوتای اینا برای نوآوری سمه. ۳ تا کار برای کنترل کردن خلاقیتمون توصیه میکنه مقاله.

کنترل خلاقیت

اولیش اینه که بفهمیم کی توی خطر خلاقیت بیش از حد هستیم و کنترلش کنیم. موقع فکر کردن خلاقیت خوبه، ولی موقعی که میخوایم عمل کنیم، خلاقیت تمرکزمون رو از بین میبره. باید این دوتا رو از هم جدا کنیم. وقتی داریم فکر میکنیم بذاریم خلاقیت حواسمون رو پرت کنه، اصلا جاش اونجاس. ولی وقتی داریم توی یه مسیری میریم باید خلاقیت رو خاموش کنیم تا وقت فکر کردن بشه. مثال واضحش ایلان ماسکه که این اشتباه رو کرده. ۲۰۰۲ از نرم افزار پولدار شده بود ماسک و تصمیم گرفت SpaceX رو درست کنه. پروژه‌ای که با کم کردن هزینه‌های فضایی به بشر اجازه بده روی مریخ زندگی کنه. چیزی نگذشته بود که ماسک به ماشین‌های برقی علاقه‌مند شد و انقدر سهام شرکت تسلا رو خرید که تبدیل شد به مدیرعاملش. حالا توی دوتا بیزینس برای دنیای آینده که روزانه کلی پول خرجشون میشه و هیچ سودی ندارن گیر کرده بود. درسته که در نهایت موفق شد هردو رو به جایی که باید برسونه ولی خودش میگه وسط بحران اقتصادی ۲۰۰۸ که هردوتای این کسب و کارها رو داشتم کم نمونده بود که دچار فروپاشی روانی بشم و کلا کار رو کنار بذارم. به قول خودش میگه واقعا مویی زنده موندن این کسب و کارها. خود ماسک میگه این تخیل بیش فعال من بیشتر شبیه نفرین میمونه تا موهبت! شبیه یه انفجاریه که هیچوقت تموم نمیشه، دست از سرم بر نمیداره. میگه الویت بندی کردنم توی کار از سر اجباره نه از سر انتخاب. همیشه تا واقعا مجبور نشم کاری رو کنار نمیذارم. خلاصه که باید یادمون باشه همون خلاقیتی که به جلو میبرتمون، باعث زمین خوردمون هم میشه.

چیز دومی که باید حواسمون بهش باشه اینه که حد درگیر بودنمون با مسئله رو کنترل کنیم. اگه کنترل خلاقیتمون دستمون نیست، میتونیم توی مراحل ایده پردازی کنار تیم باشیم، ولی تست و بررسی آزمایش‌ها رو بذاریم که کسای دیگه‌ای انجام بدن. خودمون رو درگیر مراحل بررسی نتایج ایده‌ها نکنیم، چون شروع میکنیم به ایده‌ی جدید دادن و سر نخ رو تیم گم میکنه. این حرفیه که مدیرعامل ویکی‌پدیا زده و راهیه که برای شرکت خودش پیدا کرده. میگه چیزی که یادگرفتم اینه که یه مدیر اجرایی برای شرکت پیدا کنم و خودم برم به کارهای دیگه برسم. مدیریت کردن شرکت با مدلی که من فکر میکنم شدنی نیست!

چیز سوم هم اینه که یه شریکی، همکاری، چیزی پیدا کنیم که باعث بشه بالانس بشیم. جیمز یه هم‌بنیان‌گذار داشت توی ویکی‌پدیا؟ اون کارش همین بوده. کمک میکرده که از مسیر خارج نشن. یا استیو جابز تیم کوک رو به عنوان یه آدم اجرابیی قوی کنار خودش گذاشته بوده که بتونه این خلاقیت بیش از حد رو کنترل کنه. البته که همه‌ی ما توی استارتاپ نیستیم که بتونیم کسی رو استخدام کنیم یا از اول انتخاب کنیم. توی شرکت‌های بزرگ میتونیم با یه همکاری مشورت کنیم که این خصوصیات رو داره. مثلا اون آقایی بود که توی کوداک اشتباه کرد و بد ارائه کرد کارش رو. اگه اون با یکی توی فروش یا مارکتینگ شرکت مشورت میکرد که هرروز درگیر فروختن محصولات شرکت بود، میتونست نگاه کسی که هرروز داره این محصول رو میرسونه به مشتری بگیره و ارائه‌ی خوبی درست کنه. مثلا میشد به مدیرهای ارشد گفت که میبینید همه دارن روی تلویزیونشون فیلم میبینن؟ این اختراع میتونه به آدما این امکان رو بده که عکاسیی که خودشون میگیرن رو روی تلویزیونشون بتونن ببینن. خود آقای Sasson میگه من آماده‌ی این بودم که ازم در مورد تکنولوژی بپرسن، ولی دقیقا مدیرها سوالشون این بود که اگه کسی بخواد عکس رو توی تلویزیون ببینه چیکار باید بکنه؟

این شد پس کلیت بخش سوم حرفمون. خلاقیت بی حد و مرز میتونه به نوآوریمون ضربه‌ی جدی بزنه.

اراده‌ی فولادی

بریم سراغ مورد چهارم. مورد چهارم اینه که انرژی زیادی که برای جلو رفتن داریم جلوی پیشرفت کارمون رو بگیره. اگه اراده‌ی فولادی برای جلو رفتن نداشته باشیم نوآوری تقریبا غیرممکنه ولی اضافه بودن اون هم مثل خلاقیت میتونه زمینمون بزنه! داستان استارتاپ DeepMind‌رو تعریف میکنن نویسنده‌ها. با این نکته شروع میکنن که اول از همه باید تصمیم بگیریم چه چیزهایی مهمن و توی همون موضوع فقط برای نوآوری تلاش کنیم. داستان وقتی رو تعریف میکنه که این آقا میخواسته قبل از دیپ مایند یه شرکت بازی سازی درست کنه. بعد با خودش فکر میکرده اون بازیی که میخوام بسازم انقدر از جنبه‌های مختلف جدیده که باید همه چیز رو از اول بسازم. از هسته‌ی گرافیکی بازی گرفته، تا موتور هوش مصنوعی تا تمام بخش‌های هنری. پروژه دوبرابر چیزی که باید طول میکشیده طول میکشه، بخش بزرگی از بازی تموم نمیشه و در نهایت هم وقت منتشر شدنش خیلی فیدبک مثبتی از بازار نمیگیره چیزی هم دست این آقای مدیرعامل دیپ مایند رو از نظر مالی نمیگیره. میگه اونجا فهمیدم که دیگه لقمه‌ی بزرگتر از دهنم بر ندارم. اول بفهمم چه بخش‌هایی از نوآوری برای کارم مهمه، بعد فقط روی اونا تمرکز کنم. هر نوآوریی که به تورم میخوره رو انجام ندم!

کار دیگه‌ای که باید انجام بدیم اینه که چند وقت یه بار از مسئله‌ای که داریم حل میکنیم فاصله بگیریم. این خیلی رایجه که وقتی میریم توی نوآوری انقدر درگیر مسئله‌ای که باید همین الان حل کنیم بشیم که روابط اجتماعیمون رو یادمون بره. اون گروهی که از نظر روحی ازمون حمایت میکنن. اصلا از دنیای واقعی جدا بشیم و توی مسئله‌مون گیر کنیم. دلیلش هم اینه که هم کمتر در دسترس هستیم هم انرژی کافی برای گوش کردن رو نداریم. راه معقول همیشگیش اینه که یه حداقلی از تعطیل کردن کار رو داشته باشیم. توی ذهن ما اینکه مشکلی که باهاش روبرو هستیم رو حل کنیم معمولا مهمتر از اینه که یه کمی به خودمون استراحت بدیم. این خودش یه خطای شناختیه. اینکه توی بلند مدت داریم به سلامتیمون آسیب میزنیم و فرصت مرتب کردن اوضاع رو از دست میدیم. وقتی میدونیم که احتمالا این استراحت‌ها رو انجام نمیدیم، خوبه که به دیگران بسپریم حواسشون به این که استراحت کنیم. حتی مثلا به صورت ثابت توی برنامه‌ی زمانیمون یه روزی، نصفه روزی چیزی رو برای استراحت درنظر بگیریم. خلاصه که باید حواسمون به اون فیدبک منفیی که دوستامون بهمون میدن باشیم و ازشون استفاده کنیم، توی دنیای نوآوری، فیدبک منفی صادقانه واقعا چیز لازمیه.

خلاصه که وقتی داریم نوآوری میکنیم و شرایط خوب پیش نمیره، استرس و فشار رو باید تحمل کنیم و احساس ناتوانی و گیر کردن میکنیم. وقتی اوضاع خوب پیش میره، ممکنه انقدر تمرکز کنیم روی خلاقیت و جلورفتن که توی تله بیفتیم. این مقاله خیلی جالب بود چون از موفق ترین آدم‌های حوزه‌ی نوآوری دنیا مثال میزد و بهمون نشون میداد که اونا هم راحت ممکنه اشتباه کنن و لازمه روی این اشتباهاتشون کار کنن. ما فقط وقتی میتونیم با نقاط قوت و ضعف خودمون مواجه بشیم که خودمون رو خوب بشناسیم. تحقیقات مدیریت نشون دادن که اگه خودمون رو درک نکنیم نه تنها ضعف‌هامون باعث میشه که پیشرفتمون سخت بشه، بلکه نقاط قوتمون هم میتونه باعث بشه که از مسیر بیرون بریم. باید سعی کنیم بفهمیم چی به جلو میبرتمون و چی جلوی پیشرفتمون رو میگیره، چی بهمون انرژی میده و چی باعث میشه که درمانده بشیم. با دونستن این نکات میتونیم از دیگران کمک و فیدبک بگیریم و تبدیل به نسخه‌ی بهتری از خودمون بشیم.

جمع بندی:

دیگه حرفمون رو جمع کنیم. اپیزود رو با این شروع کردیم که ۴ تا اشتباه هست که روانیه و میخوایم یادبگیریم چطوری باهاشون مواجه بشیم. اولیش ترس از شروع کردنه. گفنیم میتونیم از خود آینده‌مون مشورت بگیریم و سعی کنیم از ترسمون چیزایی یادبگیریم که کمک کنه به شروع کردن کار. بعد در مورد درمانده شدن ناشی از شکست‌ها حرف زدیم. گفتیم شکست رو اول تحلیل کنیم، بعد با غممون مواجه بشیم و در نهایت سعی کنیم قبول نشدن ایدمون رو از زاویه‌های مختلف ببینیم. بعد رفتیم سراغ خلاقیت اضافه و اینکه چطور باید جلوی بیش از حد بودن خلاقیت رو بگیریم. گفتیم باید حواسمون باشه که داریم میفتیم توی این دام. اگر نمیتونیم خلاقیت رو محدود کنیم، دخالت توی اجرا رو محدود کنیم. در نهایت هم خوبه که یکی رو پیدا کنیم که آدم اجرا کردن باشه و جلوی خیال پردازی رو بگیره. در نهایت هم در مورد اراده‌ی بیش از حد صحبت کردیم، گفتیم باید اراده رو فقط صرف چیزهایی که واقعا مفید هستن بکنیم و به خودمون استراحت هم بدیم.

این بود اپیزود ۵۰م از کارکست!


منبع:

https://hbr.org/2021/11/stop-sabotaging-your-ability-to-innovate


بقیه قسمت های کارکست رو می تونید از طریق cast box هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%DB%B5%DB%B0%3A-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D9%88%D8%A2%D9%88%D8%B1%DB%8C-id2730422-id531362595


شروع کاربیل گیتسفشار روانیکسب و کار
کارکست، پادکستیه که توی هر قسمت اون یه مفهوم یا ابزار توی حوزه ی نوآوری و کارآفرینی رو به نقل از منابع علمی بررسی میکنیم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید