بس که چشمان تو زیبا و به رنگ عسل است
بر سر عشق تو یک عمر مرا با همه جنگ و جدل است
رنگ چشم ات عسل و لعل لب ات هم که عسل
رقص گیسوی پریشان تو هم قافیه در این غزل است
آنقدر از لب شیرین تو گفتم شده نایاب عسل
بجز از لعل لبت هرچه عسل هست به کندو بدل است
هی نپرس از من دیوانه ز کی عاشق زار تو شدم
به گمانم دل دیوانه من عاشق و دلداده تو از ازل است
بعد یک عمر که ازعشق تو مجنون و گرفتار شدم
خواب و رویای تو انگار مرا شب همه شب در بغل است
بی وفایی شده آئین وفاداری خوبان جهان
عهدشان پر شکن و مهر و وفاداریشان چون گسل است
تو مپندار که یادت رود از خاطر عرفان هرگز
شرح دلدادگی و عاشقی ام پیش همه چون مثل است
تو جفا کردی و ما غیر وفا با تو نکردیم هرگز
رسم ما ماندن بر عهد و وفاداری مان در عمل است
#سعیدعرفانی