ﻛاﮊﻳن‌جهانگیرے
ﻛاﮊﻳن‌جهانگیرے
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

نوشته‌هایی چکیده از خون.


پا برهنه فرار میکردم و جز لرزش هایِ بدنم چیزی را متوجه نمی‌شدم حتی نگاه‌های متعجب مردمانِ شهر.

چند ساعتی بود که خودم را از شر آن خانه‌ی ویرانه خلاص کرده بودم

رد پاهای خونی ام بر روی کف خیابان نقش می‌بستند.

از ماندن در آن خانه‌‌ای ‌که جز سکوت و بی رحمی؛ محبت و عشق مهمانمان نشد دیگر خسته شده‌ بودم.

از روز های تکراری که بی او می‌گذراندم خسته شده‌‌بودم.

از انتظار خسته شده‌‌بودم؛ از نبودن ها از دلتنگی ها.

آسمان هم برای حالِ ویرانه‌ام می‌گریست

مقصد من کدامین گورستان است؟

دیگر توان دویدن را ندارم، این همه دویدم چرا به او نرسیدم؟

مانند دیوانه ها زیر باران می‌دویدم و فریاد می‌زدم:

زیر سقف کدام یک از این خانه‌ها زندگی می‌کنی؟

خبری از حالِ منِ سرگردان داری؟

چرا نمیایی مرا در آغوش بگیری؟

چرا این جاده ها مقصد ندارند؟

سرما به استخوان هایم نفوذ کرده بود

سوزش قلبِ بی قرارم بیشتر از سوزش پاهایِ خونی‌ام

مرا به درد می‌آورد.

وسط جاده دراز کشیدم، دیگر توان بیدار ماندن را نداشتم.

صدایِ مردمانی که فریاد میزدند و چهارچرخی که از روی تن خسته‌ام رد شد، دیگر برای همیشه مردمان این شهر مرا دیوانه خطاب خواهند کرد، تیتر روزنامه‌ها می‌شود:

زنی که از دلتنگی کارش به جنون کشید.

روزی می‌آید که تو پا روی پا گذاشته و روزنامه‌ای که خبر مرگ من را دارد می‌خوانی چشمانت پر از اشک می‌شوند و این بار تویی که کوچه به کوچه دنبال من میگردی و منی دیگر وجود ندارد (:!..


چکیده از قلم: -کاژین‌جهانگیری



می‌نویسم از سکوت هایی که شنیده نشدند !...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید