اگه قرار بود کتابی بنویسم احتمالا اسمش رو همین میذاشتم. "Halfman" هم احتمالا میشد اسم فیلمی که از زندگیم ساخته میشد. اما در حال حاضر ترجیح میدم کتابم رو بخونم چون واقعا دلم میخواهد کمی بخوابم. تقریبا چهار یا پنج روزه که ساعت خوابم گوهگیجه گرفته و شبا خوابم نمیبره. نمیدونم بخاطر استرسه یا چی اما میدونم که بابا من واقعا دلم میخواهد کمی بخوابم. از وقتی یادم میآد با مقولهی خوابیدن مشکل داشتم. بر خلاف خیلی از آدمها که عاشق خوابیدنن من از خواب متنفرم، نتیجه؟ بله درست حدس زدید؛ یکی از بدخواب ترین انسانهای جهانم. بدخواب نه به این منظور که بد میخوابم ها. البته اونم هست، اره. ولی بدخواب به این منظور که طبق معمولِ سایر مقولات زندگیام هیج کنترلی به خوابیدنم ندارم. ظهر تصمیم میگیرم هشیار ترین آدم جهان باشم؟ مثل خرس لش میکنم. شب میخوام مرغ باشم و روتین اروپایی داشته باشم؟ تبدیل به جغدی در جنگلهای مکزیک میشم. تازه کاش همین بود، بعد تمام این خواب و بیداری ها، همیشه خستهام. همیشه بی انرژی و بی توانم.
اما بگذریم.
Halfman. عجب اسمی
میتونه به طور کامل فیلم باشه. فیلم زنی که در همه چیز نصفه نیمهس. هیچ چیزی رو در زندگی تا انتها ادامه نداده و همه چیز رو تا نیمه رها کرده. داستان زنی/مردی که تقریبا تمام بیماریهای روانی بولد شده در جامعه رو در خودش نشون میده. انسانی که از کمبود اعتماد بنفس و کمال گرایی رنج میبره و به همین دلیل هیچ کاری رو نتونسته درست انجام بده و تبدیل به یک آدم نصفه نیمه شده، تبدیل به halfman شده. این فیلم یا داستان میتونه به روند درام خودش ادامه بده و از ژانر بیرون نیاد. میتونه هم به عصیان ختم بشه. این همه خشم درونی باعث بشه نصفهی دیگهی تمام چیزهایی که این آدم رها کرده بود بطور کامل به خاکستر تبدیل شه. میتونه تبدیل به عصیانی شه که در نهایت خودش رو از بین ببره و خودش بشه اولین چیزی که نصفه نموند.