لیلی پنهان شده بود پشت پنجره. بیرون، شب بود و تاریکی؛ طوفان و رعد و برق. کسی در این میان نعره می کشید؛ لیلی! لیلی!...
رمان لیلی 1003 اثری است جذاب به قلم زینب امامی نیا که توسط انتشارات حماسه یاران در اختیار تمامی کتاب دوستان عزیز قرار گرفته است. اثری که در ابتدای امر تقدیم به تمامی شهیدان این مرز و بوم شده است که با گذر از زندگی خود، به ما زندگی بخشیدند. این کتاب را می توانید از فروشگاه های معتبر از جمله سایت کتاب قم سایت گنج صادق و سایت "حاجت بوک" تهیه نمایید. ما کتاب های شهدا و دفاع مقدس مثل کتاب های نشر ابراهیم هادی رو هم در سایت داریم که می تونید ببینید
میخواست یک دل سیر گریه کند از تنهایی از ندیدن پدر و مادر و شاید خواهر و برادرهایش و از ندیدن محسن این چند روز دائما به تقدیرش فکر میکرد به مصلحت و حکمت خدا که بی بی گلاب در ذهنش کرده بود.
هربار که از نیامدن پدرش به بیبی شکایت میکرد با همین حکمت و مصلحتی که نمیدانست چه هست، بی بی او را ساکت میکرد اما اکنون کسی نیست که از حکمت و مصلحت خدا برایش بگوید. دلش فقط گریه میخواست که نمی توانست با وجود فاطمه خودش را سبک کند.
سرش را به سمت پنجره چرخاند دوباره لبخند روی لبش نشست. هنوز کلاغ همان جا بود کاش به فاطمه بود برود پای درخت انار و برایش خبر خوش بیاورد که آن چیز کلاغ است و خبری خوش از محسن آورده کم کم به این نتیجه رسیده بود خیلی از باورهای بی بی خرافات است اگر خرافات نبود پس چرا هیچ کلاغی طی این انتظار سی ساله اش خبری خوش از مسافرهایش نیاورده؟
اصلا خبری نیاورده است که خوش یا ناخوش بودنشان را بفهمد میترسید از اینکه وقتش رسیده باشد تا خودش هم نیامدن محسن را برای دخترش فاطمه با حکمت و مصلحت خدا توجیه کند دلش که پر از غصه و قصه های ناگفته میشد همه چیز را زور و جبر می دانست. آدم ها را با هم مقایسه می کرد
صفحه 20 کتاب لیلی 1003