بهرام ورجاوند
بهرام ورجاوند
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

توبه‌ی گرگ... یا همان مکاشفات پسر متلف نوح!

به خودم می‌گویم خیلی پیرتر از آنم که باز خودم را بیندازم وسط این مضحکه معرکه‌ها... جمع و جور شده‌ام و عادت کرده‌ام مصداق شعر آن شاعر یک‌زمانی جوان و عاشق مایاکفسکی باشم... که به خودش و شعرش و عشقش به یک غمزه کلّا... استغفرالله...!...

هنوز ولی همین یک قطعه شعر سفیدسیاهش را یک کمکی دوست دارم...

"مردان را برای زنان آفرید

زنان را برای کودکان

و این همه را برای شاعران

شاعران را برای چه آفرید،؟... خدا؟..."

ناز می‌کند شاعر اینجا برای خودش... برای خلق خدا...خودشیفته‌وار...

رفیقمان است و اگر بد بگوییم از فرط حسد و میل به ناحق کنیم، لاجرم نمی‌رنجد ...

شاید...

ولی من نازکردن بلد نیستم و دلم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم...

که 'مرید خرقه ی دردی کشان خوشخویم!'...

باقی بماند برای قانون بقای بغی...

و هر روز که بیدار می‌شوم بیشتر احساس می‌کنم با الهه‌ی مرگ دیشب دست در آغوش بوده‌ام و صبح دلزده و ملول رهام کرده و رفته برای شاید وقتی دیگر...

شاعر
حقیقت آن است که من در عصر تاریکی می‌زیم. ناب‌ترین واژگان ابلهانه می‌نماید. جبین صاف حکایت از بی‌خیالی دارد و آن‌کس که می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است.(برتولت برشت)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید