خوب... داشتیم می گفتیم که شیوۀ نقدِ مبتنی بر "نیّت مؤلف" چطوری ها است؟...
همان طور که خودتان از هم اکنون، پیش فرض هایی در اذهانِ زیباتان دارید، خیلی ساده است...
این همه که مصاحبه می کنند با هنرمندان در نشریات حقیقی و مجازی... فیلمِ مستند و داستانی می سازند از زندگی هنرمند... نامه ها و نوشته های هنرمندانِ قدیم و درگذشته را کشف میکنند و می خوانند و بررسی می کنند... همه در همین جهت است...
پس خیلی ساده است...اگر مزاج تان بر این است که نظرِ خودِ هنرمند مهم تر است از نظرِ هر بینندۀ دیگری که یک اثر را ببیند... اگر علاقه مند هستید به خواندنِ گفت و گوهای هنرمندان... اگر سعی می کنید همان روزِ نخستِ افتتاح نمایشگاه ها به دیدنِ آثار بروید، تا مصاحبه ها و دیدارهای حضوریِ هنرمند را از نزدیک، شاهد باشید، خوب! این شیوه برای شما روش مطلوبی خواهد بود...
حالا باید چکار کنید؟...
کارِ ما الان این است... اگر اثرِ هنری ای که برای نقدنویسی مدّ نظر دارید، آفریدۀ یک هنرمندِ زنده است...حتماً یک قرارِ مصاحبه با ایشان ترتیب دهید...پرسش های دقیق و خوبی طراحی کنید... و یا از هنرمند خواهش کنید که راحت و آزادانه دربارۀ مراحلِ کار خویش به شما بگوید... مثلاً برخی سؤالات می تواند حدوداً چنین باشد که...
چه انگیزه ای موجب شد اصلا این اثر را خلق کند؟... دغدغه هاش چه بود؟... به چه چیز فکر می کرد؟... ایدۀ نخستینِ کار چه بود و چه مطالعات و مشاهداتی موجبِ رسیدن به این ایدۀ اولیّه شد؟... چه شد که این تکنیک و این عناصر بصری ... این روایتِ تصویری را انتخاب کرد؟...آیا دوست دارد در بارۀ تکنیک کار هم توضیحی دهد؟... آیا حرفی هست که لازم بداند به مخاطبانِ اثری خود بگوید؟...
البته اغلب هنرمندان خوششان نمی آید که شما بپرسید که هدفِ شما از خلق این اثر چیست... چون اکثرِ ایشان به ضرورت درونی مثلاً، نقاشی می کشند یا شعری می گویند یا مجسمه ای می سازند...ولی در برابرِ اصطلاحِ انگیزه که عرض کردم، غالباً واکنش بهتری نشان می دهند!... یا همان که بپرسیم چه شد که به فکر خلقِ این اثر افتادید؟
اما...ممکن است شما اثر هنرمندی را دوست داشته باشید که دیگر زنده نیست...
خوب... کار کمی سخت می شود...حتماً در این مورد، باید...دست نوشته ها و نامه ها و مصاحبه های خودِ هنرمند را بخوانید... و مستندها را ببینید... و حداقل، سرگذشت نامه دقیقی دربارۀ او مطالعه کنید تا شاید نیّت او را بتوانید از لابه لای مفاهیم مستتر در سطرهای این متن های با واسطه...دریابید...
دربارۀ این روش، نکته ای هم وجود دارد که حتماً خودتان با آن همه هوشمندی که در شما سراغ دارم، بر عرایض بنده گرفته اید...
گاهی هنرمندان دربارۀ اثر خود نظری می دهند و مثلا می گویند... من در این تابلو... از واژۀ مقدس "علی" استفاده کرده ام... و آن را در یک دایره تکرار کرده ام... و لام ها را بلند گرفته ام به طرف بیرون... و شکلی بسیار مستحکم ساخته ام... ولی مقصودم فقط بازی با فرم بوده است!... اصلا حضرت علی را در نظر نداشته ام و از مخاطب می خواهم، کارِ مرا تنها به مثابه مطالعۀ فضاهای تیره و روشن و مثبت و منفی ببیند!...
و بالطبع مسئله ای که پیش می آید این است ... خوب اگر مخاطبِ اثر یک اروپایی باشد فی المثل... ناخودآگاه به سببِ نا آشنایی با معنای واژه، راحت می تواند از این زاویۀ دید، نگاه کند به تابلو...
ولی اگر عرب زبان و فارسی زبان باشد...اگر شیعه باشد... اگر شخص بسیار عارف و مؤمن و معتقدی باشد... مگر می شود دیدِ او را محدود کرد و گفت مخاطبِ عزیز! آن چه را در اثر میبینی...نبین... چون نّیت خودِ هنرمند چنین نبوده...
مخاطب بی اراده و خارج از اختیار خویش ،در خوانشِ اثر، ظرفیت های روحی، اعتقادی، دانشی، تاریخی و فرهنگی خویش را به کار می گیرد...
و این که بخواهیم محدودش کنیم... یعنی تعیین کنیم که اثرِ مان در برابر کل مخاطبان، چطور معنی بدهد چطور معنی ندهد... زیاد عملی و واقعگرایانه به نظر نمی رسد...
تقریبا مثل والدینی می شویم که دائم با فرزندمان راه برویم... به جای او حرف بزنیم... در معاشرت هاش با دوستانش دخالت مستقیم کنیم... و خلاصه دست و پاگیرَش شویم...