بهرام ورجاوند
بهرام ورجاوند
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

لذّتِ نقد!!

حوصله داری جانم؟...

می خواهی اینک که شب به نیمه رسیده باز هم خیال کنیم کلاس است و درس و...اصلاً ولش کن!...

فقط یک دفعه دلم خواسته بحث های کلاسِ نقدِ هنر را این جا شروع کنم به گفتن...

فقط هر روز کمی... قول می دهم خسته ات نکنم... اصلاً هر وقت حوصله داشتی...

می خواهیم ببینیم منتقدین تا به حال، چه شیوه هایی داشته اند در خوانش و تحلیلِ آثارِ هنری؟...

نمی خواهیم خیلی هم خشک باشد...این جا که کلاس درسِ دانشگاه نیست!...

مثلِ رولان بارت که می گوید "لذّتِ متن"...مثلِ ویل دورانت که می گوید "لذّت فلسفه"...مثلِ همۀ کسانی که لذائذِ شراب و عشق را چشیده اند...ما هم می گوییم لذّتِ نقد...

قبل از هر صحبتی، بگویم که تعریف ما از نقد این است...

قابلِ فهم کردن هر اثر هنری برای مخاطب...ترجمۀ نشانه های رمزآلودۀ هر آفریدۀ هنری، به زبانِ ساده تر و قابلِ فهم برای افرادی جز هنرمندان... یعنی دیگران... علاقه مندان به هنر... و مگر کسی هست که اصلاً به هیچ اثرِ هنری، هیچ علاقه ای نداشته باشد!... پس می شود عمومِ جهانیان!

امشب اجازه بده فقط به همین یک شیوه اشاره ای کنم...

شیوۀ "معطوف به نیّتِ مؤلِّف"...

یعنی چه؟

ساده است خیلی... اتِفاقاً ما ایرانی ها هم خیلی به این شیوه علاقه مند و پای بندیم...یعنی اغلب مان، بگویی نگویی، از این روش برای دریافتِ معنای آثارِ هنری، استفاده می کنیم...

حتماً شده بروی به یک نمایشگاهِ نقّاشی... و اشخاصِ با سلیقه و محترمی را ببینی که هِی دارند پرس و جو می کنند، تا شخصِ آفرینندۀ اثر_مثلاً نقّاش را_ پیدا کنند و از او بپرسند...آقا!...سرکارخانم!...هنرمندِ عزیز!... منظورِ شما از این نقاشی چیست؟...چرا این رنگ را به کار برده اید؟... این خارها... گل ها... کفش ها... زنجیرها... در تابلوی نقّاشیِ شما به چه معنا است؟...

بله! کاملاً درست حدس زدی!...این ها کسانی هستند که به روشِ نقدِ اثر، بر اساسِ نیّت مؤلّف، معتقد هستند...

در همین نوشانوشِ اول هم، عرض کنم خدمتتان... که از نظرِ این جانب و قالبِ منتقدانِ البته حرفه ای و متخصص_ نه این که بنده خودم متخصص باشم ایشان را عرض کردم_ هیچ یک از شیوه های نقد بر آن دیگری رجحان ندارد... و همه را هر وقتی و برای هر موردی می شود به کار گرفت... البته با در نظر گرفتنِ نسبیتِ عام دیگر...

و حقیقت هم آن است که هر کدام از نظریه ها هم، هواداران و پیروان خاص خود را در میان جماعت مردم عادی... هنرمندان و منتقدینِ هنری دارد...

می دانی عزیز... کلّاً نظریاتِ نقد، از نوعی رشدِ داروینی برخوردار نیستند!...

به اصطلاح عرض می کنم... یعنی این نیست که مثلا بر اثر تجربه_ مثل علمِ شیمی یا پزشکی_ گسترش و بهبود improvement داشته باشند... بلکه همه در کنار هم هستند...

شاید البته بنابر پارادایم های زمانه_یعنی برآیند مجموعه اقتضائاتِ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و دانشی_ یکی از این روش ها، برجسته تر و رایج ترشود و به اصطلاح مُدِ روز گردد...

حتی ممکن است یکی پس از دیگری و در طولِ تاریخ ظهور کرده باشند... اما اینطور نبوده که یکی، دیگری را بتواند ابطال کند... کاملا از میدان به دَر کند ...و مثلا در ردِّ آن دیگری توفیق کامل یابد...

یعنی هیچ کدام از نظریاتِ نقد هرگز به کلی منسوخ نشده اند... هی رفته اند و هی بازگشته اند ...

مثل قصه های پریان می مانند... یا مثلِ سلیقه ها و مُد های پوششِ عمومیِ جامعه ...

مثلا گاهی شلوارِ لوله تفنگی مد می شود... بعد منسوخ می شود ظاهرا، ولی بعدِ ده سال با قدرت بیشتر باز می گردد و با اندکی تغییر...

نظریاتِ نقد هم همینطورها است...

حالا من توی کلاس چکار می کنم...

عرض می کنم... دوستان عزیزم!...

یک هنرمند را که خیلی دوست دارید انتخاب کنید...کسی که به مذاقتان کارهاش شیرین است... بعد دیگر راحت و آسوده بنشینید...

اجازه دهید من همۀ نظریات را بگویم... بعد خیلی آزادانه و بر اساس مزاج یا سلیقه تان، یک روش را انتخاب کنید و آن آثارِ دوست داشتنی را بر اساسِ نظریۀ منتخبِ خود، نقد کنید...

واقعا معتقدم پذیرشِ یکی از شیوه های نقد هنری، درست شبیه مزاج های سرد و گرم و خشک و تر... طبعی است... و دستِ خودِ آدم نیست...بستگی دارد به ساختارِ فیزیولوژیک و سایکولوژیک... به تجربه ها و خاطرات قبلی... به مواجهه های پیشینی با آثار هنری...به ملیت.. نژاد...جنسیت...دوستان...خانواده...و خلاصه هر کس مزاجی دارد...

یکی وصل و یکی هجران پسندد... یکی ترخون دوست دارد یکی شنبلیله...

یکی مستعدِ هرمنوتیک است... یکی مایل به مکتبِ فرانکفورت...

اینجا همه آزادند... مگر کسی خودش آزادی نخواهد! ...

و اما نقدِ معطوف به نیتِ مؤلف...

امشب خسته شدی عزیزم... مابقیِ این شیوه، باشد برای شبی دیگر...

همین آشناییِ مقدماتی برای جلسه اول کافی است...

نقد هنریجلسه اولمعطوف به مؤلف
حقیقت آن است که من در عصر تاریکی می‌زیم. ناب‌ترین واژگان ابلهانه می‌نماید. جبین صاف حکایت از بی‌خیالی دارد و آن‌کس که می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است.(برتولت برشت)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید