ویرگول
ورودثبت نام
Khalil.Oghab
Khalil.Oghab
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

منکری که نکرد و مسکری که نخورد

اینجا تو استان کبک توی فروشگاه مواد غذایی و حتی بقّالی‌ها هم می‌شه الکل خرید. البته الکل سنگین نه. فقط آبجو و شراب. به خاطر اینکه من ویزای آمریکا ندارم هر تابستون من و زنم یه مسافرت یکی دو هفته‌ای داخل کانادا داریم. اولین سال یه ماشین اجاره کردیم و زدیم به جاده و رفتیم سمت اونتاریو. برنامه این بود که بریم آبشار نیاگارا و توی مسیر هر شهری یکی دو شب بمونیم و بچرخیم. اولین شب رفتیم گاتینو که یه شهر کوچیک قبل از اوتاواست برای دیدن دوستای زنم. بعد از ۲ شب راه افتادیم سمت تورنتو. (اشتباهات من توی تلفظ نام شهرها ره نادیده بگیرین)

مرکز شهر تورنتو قیمت هتل‌هاش خیلی گرون بود. بخاطر همین تصمیم گرفتیم اطراف تورنتو و ۳۰ دقیقه‌ای مرکز شهر یه سوییت اجاره کنیم و برای گردش بریم داخل شهر. ساعت حدود ۶ عصر بود که رسیدیم سوییت مورد نظر. از قبل چک کرده بودیم که سوییتمون باربیکیو داشته باشه که بتونیم کباب بزنیم. وسایل ره گذاشتیم توی سوییت و رفتیم سمت فروشگاه که گوشت و الکل بخریم. هر چی توی فروشگاه گشتیم آبجو پیدا نکردیم. همه قفسه‌ها ره چک کردیم. از طرف پرسیدیم گفت ما نداریم. رفتیم فروشگاه که مشابه‌ش توی استان کبک هست و الکل هم داره.

گفتیم چون این فروشگاه توی استان کبک آبجو داره پس اینجا هم داره. هر چی گشتیم پیدا نکردیم. از اون آقایی که داشت چیز میز می‌چید توی قفسه‌ها پرسیدیم:داداش این آبجوهاتون کجاست؟

با تعجب گفت: آبجو! آبجو نداریم ما!

گفتیم: بابا تو دهات ما همین فروشگاه آبجو و شراب داره!

گفت: آهااااا، شما از استان کبک اومدین؟

گفتیم: ها.

گفت: اینجا مثل اونجا نیست. ما حق فروش الکل نداریم.

بهمون یه سری آبجوی با الکل ۰.۵ درصد نشون داد و گفت ما فقط این ره داریم! نیم درصد آخه لامصب!!!!

آبجوها که چه عرض کنم، ماء الشعیرها و یه سری خرت و پرت ورداشتیم و رفتیم سر صندوق. یه زن میانسال بود. همینجوری حرف آبجوهای ما شد و اینا. یهو به فرانسوی دست و پا شکسته گفت عه شما از کبک اومدین؟ گفتیم ها. گفتیم این خیلی چرنده دیگه، یعنی چی که آبجو ندارین تو فروشگاه؟! با یه کُسخند تمسخر آمیز گفت، اینجا مثل کبک نیست. اینجا فقط تو لیکر استور میتونین الکل بخرین و همینجور که داشت وسایل ره می‌ذاشت توی پلاستیک به فرانسوی گفت از تفاوت‌ها لذت ببرین!

اینجا هر پلاستیکی که تو فروشگاه می‌گیری ۵ سنت قیمتشه. بخاطر همین همون اول صندوقدار ازت می‌پرسه چنتا پلاستیک می‌خوای؟ وقتی حساب کردیم دیدم وسایل زیاد شده و گفتم می‌شه یه پلاستیک دیگه بدین. گفت نه دیگه شرمنده. من اینو حساب کردم. باید ۵ سنت بدین! منم پول خورد نداشتم. ۵ دلاری دادم و برام خوردش کرد! تو استان کبک اگر یهو بعد از حساب کتاب کردن یکی دو تا پلاستیک دیگه بخوای، صندوقدار همینجوری بهت می‌ده.

کارد می‌زدی خون زنم در نمیومد. با عصبانیت یه پلاستیک برداشت و با دادن چنتا فحش خار مادر فرانسوی و یک کسکش در انتهاش از فروشگاه خارج شد. زن صندوقدار به انگلیسی گفت زنت چرا عصبانی شد، چی گفت؟ در حالی که نمی‌تونستم جلوی لبخند رضایتم از فحش‌هایی که زنم داد ره بگیرم، گفتم: هچی، به من غر زد که هی می‌گم اینجا لیکر استور ساعت ۶ می‌بنده ولی تو گوش نمی‌کنی. زنه گفت من فرانسوی یکم می‌فهمم، ساعت ۶ نشنیدم توی حرف‌هاش! گفتم: دقت نکردین، گفت ۱۸.

وسایل ره ورداشتم و خارج شدم.

مسافرتخلیل عقابطنزخاطرهزندگی
مهم نیست کجا، فقط می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید