کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
کیانا آتاکیشی زاده|Kiana Atakishizadeh
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

پنجره ها𝙸𝙸𝙸

توی کلبهٔ چوبی بارون زده با پنجره های فولادی مشکی نشسته بود و در حال گفت و گو با دوستش بود.

صدای تق تق صفحه تایپ گوشی کلبه رو پر کرده و جیک جیک گنجشک قهوه ای لب پنجره، مثل مترونوم قطع نشدنی ادامه داشت و ثانیه‌ای هم متوقف نمی‌شد

بجای اینکه بره توی جنگل و مشغول عکاسی و کتاب خوندن بشه نشسته بود و با دوستش صحبت می‌کرد

البته شاید او لایقل صفت دوست نبود!

پیام جدیدی دریافت کرد:

-من باید برم!گوشیم شارژ نداره

+باشه پس،فعلا!

و گوشی اش را از شارژر جدا کرد...

از روی تخت بلند شد و کتاب مورد علاقه اش را که بخاطرش از خوابش هم می‌زد ولی بخاطر شکسته نشدن دل دوستش آن را کنار گذاشته بود تا به پیام های او جواب بدهد را برداشت و شروع کرد به بو کردن صفحات کتاب؛

در را باز کرد لولای در جیغ بلندی کشید،روی دستگیره آهنی بخار آب نشسته بود و نمناک شده بود

زیر پایش برگ های سبز تابستان را احساس می‌کرد و به صدای وزش باد میان درختان گوش می‌داد

نگران جهیدن حیوان درنده ای از میان بوته ها نبود و تمام فکر ذکرش دور شدن از آدم ها بود

جنگل آرامشی به او می‌داد که که مانند آرامشی بود که برخی از آدم ها از صدای امواج دریا احساس می‌کردند

شروع به آواز خواندن کرد و با تکه چوبی روی خاک مرطوب شروع به نوشتن کرد:

بالاخره کسی از راه می‌رسد که بخاطر من

از چیزی،

کسی،

یا خاطره و اتفاقی بگذرد...

نئو(کیانا‌آتاکیشی‌زاده)


نئوکیانا‌آتاکیشی‌زادهپنجره هاجنگل
چگونه می‌شود به شاخه‌ی شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟ -محمود درویش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید