این تویی ! کسی که در اتاقم زندگی میکند ،
کسی که فقط من او را میبینم. کسی که با خانواده کوچک تخیل من زندگی میکند.
فقط من ، تو ، بلو و تئودور.
این تویی ! کسی که همیشه هست ، هیچوقت ناراحت نمیشود ، هیچوقت احساس نمیکند که من بی ارزشم یا احساساتش را پنهان نمیکند.
تو همیشه ورژن بهتری از من بود و هستی ! یک موجود بی عیب و نقص.
مهربان تر ، زیبا تر ، باهوش تر ، خوش خنده تر. کسی که دیگران را نمی رنجاند.
همیشه میخواستم مانند تو باشم ، اما نشد ! تو همیشه ورژن بهتری از من بودی و هستی و خواهی بود ، لبخند میزدی ؛ حتی اگر گاهی اوقات سختی هایی کشیدی که حقت نبود. همیشه میگفتی : «لبخند بزنید ، لبخند ، زبون بین المللی مهربونیه !»
همیشه با دقت به حرف هایم گوش میدادی ، وقتی گریه میکردم تو حرف هایم را میفهمیدی و راه حلی جلویم میگذاشتی ؛ وقتی دست تئودور زخمی شد ، یادت هست؟ تو به سمت او دویدی و آن طوری که بعد از پانسمان دستش ، به تو نگاه کرد ، همیشه حسادتم را بر می انگیخت.
تو همیشه لبخند بر لب داشتی اما حالا چند وقتی ست که دیگر ظاهر نمیشوی ، دیگر نمیخندی یا بلو را ، با آن پوست کلفت بنفش برّاقش ؛ نوازش نمیکنی !
این تویی ، بورا !
و ما ، همه یک خانواده ایم !