~گربه فروشی خانم لوبیا~
~گربه فروشی خانم لوبیا~
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

ما همه یه خانواده ایم :)

این تویی......
این تویی......


این تویی ! کسی که در اتاقم زندگی میکند ،

کسی که فقط من او را میبینم. کسی که با خانواده کوچک تخیل من زندگی میکند.

فقط من ، تو ، بلو و تئودور.

این تویی ! کسی که همیشه هست ، هیچوقت ناراحت نمیشود ، هیچوقت احساس نمیکند که من بی ارزشم یا احساساتش را پنهان نمیکند.

تو همیشه ورژن بهتری از من بود و هستی ! یک موجود بی عیب و نقص.

مهربان تر ، زیبا تر ، باهوش تر ، خوش خنده تر. کسی که دیگران را نمی رنجاند.

همیشه میخواستم مانند تو باشم ، اما نشد ! تو همیشه ورژن بهتری از من بودی و هستی و خواهی بود ، لبخند میزدی ؛ حتی اگر گاهی اوقات سختی هایی کشیدی که حقت نبود. همیشه میگفتی : «لبخند بزنید ، لبخند ، زبون بین المللی مهربونیه !»

همیشه با دقت به حرف هایم گوش میدادی ، وقتی گریه میکردم تو حرف هایم را میفهمیدی و راه حلی جلویم میگذاشتی ؛ وقتی دست تئودور زخمی شد ، یادت هست؟ تو به سمت او دویدی و آن طوری که بعد از پانسمان دستش ، به تو نگاه کرد ، همیشه حسادتم را بر می انگیخت.

تو همیشه لبخند بر لب داشتی اما حالا چند وقتی ست که دیگر ظاهر نمیشوی ، دیگر نمیخندی یا بلو را ، با آن پوست کلفت بنفش برّاقش ؛ نوازش نمیکنی !

این تویی ، بورا !

و ما ، همه یک خانواده ایم !

زندگیتخیلخانواده
زِندِگیمون یه کارمایِ #پارادوکس وارهِ ... :))
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید