درحال پیاده روی در خیابان با ذهنی مخدوش چشمم بهش خورد و این صحنه شد یکی از زیباترین صحنه هایی که این هفته دیدم.
یک گوشه نشسته بود و فکر می کنم او هم ذهنش سخت مشغول بود در حدی که اصلا برایش مهم نبود چقدر لنز دوربینم رو نزدیکش بردم تا عکس بگیرم. پروانه همیشه برای من نشانه ی زیبایی بوده و حالا برایم مثل نشانه ای برای تولد دیگر بود.
به این فکر کردم که گاهی همه چیز سخت می شود و کسی هم جز خودت این سختی را حس نمی کند , هر چقدر هم جار بزنی کسی نیست که تو را بشنود مگر اینکه خودش هم کمی رنجت را تجربه کند. دیدن این پروانه در مسیرم در حالی که فکرم مشغول بود برایم آگاهی های زیادی داشت.
مگر غیر از اینه که طبیعت درس های زیادی برای آموزش دارد؟ برای من که نیست.
پروانه مدتی را بدون سر و صدا و جلب توجه در پیله می ماند واین سخت است. اما کسی متوجه نمی شود چقدر سختی می کشد , اصلا اگر کسی هم متوجه شود و برای اینکه او راحت تر تبدیل شود پیله را بشکافد آیا در آخر به پروانه تبدیل می شود؟ مشخصا نه ! مگر غیر از اینه که نظمی بر هم می خورد.
زندگی من و خیلی های دیگر هم همینه, شاید رنج همان کلید رسیدن به زیبایی درونی باشد. زیبایی ای که هم خودت ببینی و هم اطرافیانت را به حرکت وا داری. این برایم نشانه ای بود جهت یادآوری که این مسیر علاوه بر سختی هایش زیبا است.
ممنونم پروانه ی زیبا که بخشی از مسیرم شدی و کمکم کردی :)
پ.ن. فکر می کنم هر آگاهی و حال خوبی در مسیر ما می تواند به معنای تولدی دوباره باشد.
به نظرتون این پروانه چطور می تواند به شما هم کمک کند؟
۰۳/۶/۲۸
کیمیا