ویرگول
ورودثبت نام
Kj-QV-067
Kj-QV-067
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

خلا

هر شب با این فکر به خواب میرفت که اصلا کی قراره اوضاع درست بشه؟

در لحظاتی که چیزی جز صدای تیک تیک ساعت همراهیش نمیکرد.

به این فکر میکرد که هر داستانی در کنار یه فرود به یه اوج هم نیاز داره.

اما اوج داستان اون کجا بود؟

از وقتی به این فکر کرده بود که داستانا چطور بی دلیل خیلی ناگهانی به جاهای خوب میرسن درست زمانی که هیچکس انتظارشو نداره

با خودش میگفت یعنی کجا انتظارش رو نخواهم داشت؟

و این باعث میشد که حتی دیگه اتفاق خوبی هم در راه نباشه.

تلاش میکرد با فکر به این که داستان تمام قهرمانا شروع افتضاحی داره خودشو دلداری بده.

اما خودشم میدونست که این چیزی جز دلداری دادن نیست.

دوست داشت که فقط و فقط به یه موضوع فکر کنه.

اینکه هنوز امیدی هست.







خلاداستانامیدجوانهغرق
در جست و جوی رستگاری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید