تا لحظهی آخر، تا وقتی که با چشمای خون و گریونم بهش پیام دادم که نمیتونم، نمیتونم باشم و نباشی! از همه کمتر باهام ارتباط داشته باشی! حواست بهم نباشه! مواظبم نباشی! تا همون لحظه هم مطمئن بودم دوستم داره. وقتی همخونه ایش بهم گفت داره کاراشو میکنه، مگه طوری شده؟ هنوزم مطمئن بودم دوستم داره! اون موقعی که بعد از 20 روز پیام سین شدم رو جواب داد، راستش هنوزم مطمئن بودم که دوستم داره! الان که گریه میکنم و مینویسم؟ هنوزم حس میکنم دوستم داشت ... هنوزم حس میکنم دروغ نبود ... وقت نداشت ... وقت نداره ... عاشقی بلد نبود ... یادش ندادم ...
الان؟ که باز هم اشتباه فکر کردم؟ شک دارم کسی منو فقط دوست داشته باشه! شک دارم هیچ آدم باارزشی دوستم داشته باشه! همه چیز فقط حس منه، حس ششم مزخرف همیشه خوشبین من!
"روزم رو ساختی"، "نگرانتم"، "تا صبح خوابم نمیبره"، "خیلی هم دوستت دارم"، "رفیق خوبمی"، "لذت بردم"، "ممنون"؟ شک ندارم همش دروغ باشه! ما آدمای مصلحتبین دروغگو!