کولاجگ
کولاجگ
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

چه شود؟!

خوشالیم اینه صبحا باید پتو گل گلی هه رو بزنم کنار، و بعدش که دستم خزید سمت گوشی و چشمام رو ساعت باز شد، برق سه فاز خوشحالی هه رو میپرونه! فوری دوباره دست میبرم و مستقیم از زیر پوشه ها و دفتر کتابا و لاکا و قوطی کرم و اینا قطره گوشم رو در میارم و بدون چشم باز کردن میچکونم تو گوشم. (پس فکر کردین اینکه میگم در اوج شلختگی مرتبم، دروغه؟! D:)

کشیده نکشیده مسواک میزنم به دندونایی که دو ساله تو اسارت این میله های فلزین؛ صبحونه خورده نخورده دستام میلغزن روی کیبرد لپ تاپ و دوباره تق تق تق تق ...

خوشالیم اینه محسن حواسش هست، هرازگاهی یه لیوان از اون شیرایی که تو مخلوط کن با هرچی دم دستش بوده مخلوط کرده رو سهم منم میکنه!اما دل مامان رام بغل کردنای ساده نمیشه و منِ شکست خورده تازه اخم و تخم قاطی حضور سردم میکنم.

وزنه ی نامرئی سرم رو بالا میبرم که یه لحظه مانیتور میشه برام مثل یه آینه، یه دختر توش دیده میشد که انگاری از جنگ برگشته! لبای سفید و گودی مشکی زیر چشم مشهوده، و موهایی که از کش مویی که الان دو روزه باز نشدن فرار کردن، یک جنگلی لمیده بر مبل در آپارتمانی در حومه شهر! غرغرام باز زیر لب جاری میشن "خودش حاضر نیست واسه شرکتش اینجوری کار کنه که من میکنم، لعنت به ایده آل گرایی! لعنت به مسئولیت پذیری!"

یه لحظه دلم برای لباس ساحلی، رنگ بنفش موهام و گپ و گفت با مامان تنگ میشه! قیام میکنم که یهو ساعت آونگ دار روی دیوار هولم میده عقب و دوباره تق تق تق تق ... (حالا اون ساعت پیر هیچوقت باتری نداشت ها!)

جلسه ی آنلاین ساعت ده که میشه، فقط گزارش من رد و بدل میشه و بقیه ... خب ... بعضیا مهره مار دارن و بعضیا غیرقابل مواخذه ان! "ما یه خونواده ایم تو شرکت" ولی بعضیا انگار خونواده ترن! خودخواهی، توهم، عصبانیت، یکدنگی و همه چیز توی این جلسه یک ساعته سرو روحم میشه و خب ... چرا من؟!

امید سبزم به این شرکته، به نوه نتیجه های گلپک سبز! دارم یاد میگیرم، و قانونی هست که باعث میشه آدما بابت یاد گرفتن هزینه بدن. دارم با بزرگتر از خودم میپرم و این پا از گلیم درازتر کردنها، سختی داره! شاید صدای "بینگ" دستگاه تستر، از دل مامانم هم دربیاره کوتاهی هامو! و بابا؟همیشه حرفهاش به دلم سنگینه ولی از جان بیشتر دوست میدارمش!

انگاری این مجموعه ی شبها و روزام اینجوری شدن هم مجموعه ی قرنطینه ی کرونایی که فکر میکردم قراره توش کلی کتاب روح دار بخونم، فیلم و سریال ببینم، با کلی آهنگ برقصم (حتی شده با خاله از طریق واتس اپ، که یهو علی آقا بیاد تو قاب و ما مثلا خجالت بکشیم!!!) و کلی درسای شیرین برق رو به مغزم تزریق کنم! ای بابا!

(ساعت؟ 4 صبح ناقابل!)


کرونا
کولاجگ یه پله، بین من الان و منی که باید میبودم! منی که دوست نداره ببیننش، اما درست وقتی میبیننش! کولاجگ سادس، و چیزای ساده، خوبن ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید