ویرگول
ورودثبت نام
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذرLet it Happen
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
خواندن ۳ دقیقه·۱ ماه پیش

نوشته‌ها را نگاه نگاه‌ها را نوشته

همه‌جا صحبت از ترسی است که آدم‌ها از خواندن داستان‌های داستایوفسکی دارند. یکی می‌گوید سال‌ها است به سمتش نرفتم چون هر بار از او قصه‌ای می‌خوانم، انگار درباره‌ی من نوشته است. یکی می‌نویسد نباید از او زیاد خواند چون داستان‌هایش غم‌انگیز است.

هرمان هسه نویسنده‌ی سوئیسی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل می‌گوید: «زمانی شروع به خواندن داستایوفسکی کنید که غمگین هستید و احساس درماندگی می‌کنید. زمانی‌ که زندگی را همچون زخم سر باز کرده‌ی بزرگی می‌بینید. زمانی‌ که به تردید دچار شده و ناامیدی وجودتان را فرا گرفته است. زمانی‌که در اوج اندوه به تنهایی یک کشور برای زندگی نگاه می‌کنید و دیگر مایل نیستید هیچ بهره‌ای از این زیبایی بی‌رحم ببرید. تنها آن زمان است که می‌توانید به سوی داستایوفسکی بروید.»

در نوشته‌های داستایوفسکی آدم نرمال وجود خارجی ندارد. نرمال‌بودن یک دروغ بزرگ است. با اینکه از نظر داستایوفسکی انسان موجود گناهکاری است ولی همیشه به قهرمانان داستان‌هایش فرصت می‌دهد به جای اثبات بی‌گناهی، بتوانند ثابت کنند که انسان هستند.

گناه از نظر داستایوفسکی عاملی است که ما را به سمت بهتر شدن سوق می‌دهد. گناه عاملی است که بشر را به هم نزدیک می‌کند، آن‌ها را یکسان می‌سازد. به نظر او ما نمی‌توانیم در برابر انسانی دیگر، خود را داور بپنداریم. او این اندیشه را در داستان «برادران کارامازوف» صریحاً ابراز می‌کند: « در این دنیا هیچ‌کس نباید گناه دیگری را قضاوت کند تا مادامی که اعتراف کند خودش نیز گناهکار است و یا شاید حتی از کسی که مورد قضاوت قرار می‌گیرد گناهکارتر است.»

به عقیده‌ی او تا زمانی که حتی یک انسان گناهکار وجود داشته باشد، همه گناهکاریم. اگرچه خود او دیندار است اما دیدگاه او با تعریف گناه مذهبی فرق دارد. از نظر داستایوفسکی اعتراف به گناه به جهت پاک‌شدن انسان در برابر «خدا» انجام نمی‌شود. بلکه این اعتراف در برابر انسان‌های دیگر است تا بدین وسیله ابراز کند من همچون شما هستم، با همان درد و عذابی که در آن به سر می‌برید. گناه در اینجا پلی است برای ارتباط انسان‌ها تا بدین طریق کسی خود را از دیگری بهتر، پاک‌تر و برتر نبیند.

 پاکی ریاکارانه در فلسفه‌ی فکری او جایی ندارد، همان احساس پاکی که باعث می‌شود تا حدودی وجدان آسوده‌ای در قضاوت دیگران داشته باشیم. تنها راهی که ما را به سمت عدالت می‌برد این است که وقتی در برابر گناهکاری قرار می‌گیریم بدانیم خود نیز گناهکاریم. از نظر او شرط لازم در اثبات یک وجود انسانی، اعتراف به گناه است. بدون محقق شدن این شرط هرگز به جایگاهی مستحق عشق، دوست‌داشتن و مهربانی‌ارزانی‌داشتن نمی‌رسیم.

کمتر کسی به اندازه‌ی وی انسان را تا به این شدت شکافته و عریان کرده است. او بی‌رحمانه همه‌ی نقاب‌ها را می‌درد و فرصتی برایمان نمی‌گذارد تا از زیباییِ دروغین انسان صحبت کنیم. ترس از داستایوفسکی، ترس از همین عریانی وجودِ انسان است. او نویسنده‌ی مردم‌آزاری نیست که از عذاب‌دادن خواننده‌اش لذت ببرد؛ آن‌ها را با شوک و حیرت رو‌در‌رو کند؛ آنگاه وجه ترسناک و پنهانی انسان را در برابر خودش قرار دهد. هدف اصلی وی این است که بگوید انسان شایسته‌ی دوست‌داشتن و یا شاید مهربانی‌دیدن است.

او به ما می‌گوید هر که را همان‌ گونه که هست دوست داشته باشید. انسان بی‌گناه موجودی است که توانایی زیستن ندارد. کسی هم ارزشی برایش قایل نیست.

تمام راهکارهایی که داستایوفسکی در برابر شخصیت‌های قصه‌هایش می‌گذارد همگی به شک و گناهی عمیق منتهی می‌شوند. او شخصاً برای رهایی از این گرداب مسیحیت را برگزیده بود. اما باید گفت تفسیر گناه و گناهکار داستایوفسکی تا حدودی از تعالیم مسیح عدول کرده بود. در مسیحیت گناه مایه‌ی عشق نیست، اما از نظر داستایوفسکی بشر فقط زمانی می‌تواند به معنای واقعی بشر باشد که اعتراف به گناه کند.

او در قصه‌هایش بر حذرمان می‌دارد که تسلیم پاکی دروغین خود شده و از این رهاورد به قضاوت دیگران بنشینیم. اما به راستی کدام یک از ما این جرئت را دارد که بگوید بین من و گناهکارترین انسان‌ها آنقدر تفاوتی نیست؟ آیا کسی پیدا می‌شود از این مسئله وحشتی نداشته باشد؟  آیا کسی هست که از داستایوفسکی فراری نباشد؟ چه کسی می‌تواند دیگران را با گناهانش دوست داشته باشد آن گونه که هستند؟

اندیشیدن به داستایوفسکی و خواندن آثارش درس اخلاقی دشواری است که همواره ناآراممان نگه می‌دارد و وادارمان می‌کند خود را به زیر پرسش ببریم.

ترس از داستایوفسکی(تعریف گناه در داستان‌های داستایوفسکی)|بختیار علی|ترجمه:‌ عباس وحدانی

گناهقضاوتداستایوفسکینویسندهاشتباه
۹
۱
پیمان مهرآذر
پیمان مهرآذر
Let it Happen
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید