لا کُرُن
لا کُرُن
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

زیباانگاریِ نُقصان

این گوشواره مثل همه‌ی گوشواره‌ها جفت بود و سوغاتی عسل از شیراز.
لنگه‌اش را تابستان هفت سال پیش در بام تهران گم کردم.
از این یکی هم سال‌هاست استفاده نکرده‌ام. گاهی با چیزی که شباهتی به آن داشته باشد، مثلا یک گوشواره‌ی هم‌رنگ اما میخی به صورت لنگه‌به‌لنگه به اصطلاح «سِت»‌اش می‌کردم، گاهی به این فکر می‌کردم که دورش بیندازم، یا فکر می‌کردم همین‌جور روی رگال گوشواره‌هایم بماند چون دوست‌اش داشتم، چون یادگاری بود، چون فیروزه بود.
خیلی وقت‌ها هم فراموش می‌کردم که وجود دارد.
اما امروز در گوشم انداختم، بدون هیچ ملازم دیگری، تنها.
به نظرم قشنگ آمد، خالی بودن آن یکی گوش هم همین‌طور.

از وجود یا عدم وجود معیارهای زیبایی، سلیقه، زیبایی‌شناسی و فطری، طبیعی یا اکتسابی بودن این مفاهیم صحبت نمی‌کنم، تمام این‌ها به نوعی وجود دارد و ندارد. حرفم چیز دیگری است. و آن این که نقص هم زیباست.
اصلا نقص می‌تواند نوعی از زیبایی باشد اگر بتوانیم ببینیم.
چون هرچیزی در نُقصانْ تک می‌شود، تشخص پیدا می‌کند. ما در کامل بودن شبیه به همه خواهیم بود وُ غیرحقیقی، ترسناک وَ دور از دسترس.
من آدم‌های کامل را دوست ندارم. و گاهی می‌بینم آدم‌هایی را که دوست دارم نه «با» نقص‌هاشان که «به خاطر»ِ نقص‌هاشان است که دوست دارم.
نقصِ آدم‌ها زیبایی‌شان است.
کسی مرا به خاطر کج و مُعَوج شدن لب‌هایم هنگام صحبت کردن بامزه می‌دانست و کسی فاصله‌ی بین دندان‌هایم را. که هردو به گمان من نازیبا هستند.
کسی بود که برآمدگی پشت گردنم را که از آن بیزار بودم دوست می‌داشت یا زیبا می‌دید و احتمالا کسان دیگری نقص‌های دیگرم را اصلا نمی‌دیدند و مرا دوست داشته‌اند و دارند که آن‌ها شاید در وادیِ زیباانگاری نقصان یک مرحله عقب‌تر بودند اما یقیناً زیبایی را در کمال معنا نمی‌کردند. نمی‌دانم. تنها چیزی که خوب می‌دانم و از جانب خودم از آن مطمئن هستم این است که در نقایص کوچک می‌توان زیبایی‌های پنهان عظیم دید، اصلا ناقصْ کامل است. تمام.

افاضات
سال‌ها پیش وبلاگ داشتم. الآن اینجا رو انتخاب کردم چون شبکه‌های اجتماعی رو برای نوشته‌هام مناسب نمی‌دیدم. داستانی،‌ شعری، افاضات و تراوشات ذهنی‌ای، چیزی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید