س.مرتضی موسوی
س.مرتضی موسوی
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

سرد است

برف آمده. روی پشت‌بام آپارتمان روبرویی‌ سه تا آدم‌برفی درست کرده‌اند. اسم این یکی که شال گردن بسته و دارد پیپ می‌کشد را گذاشته‌ام کیومرث وآن دو کنار آنتن مرکزی را صغرا و کبرا.


چند روزی است که مریض شده‌ام. در خانه مانده‌ام و راه به راه به مجله‌ی فوربز سر می‌زنم تا ببینم قدرتمندترین افراد جهان چه کسانی هستند. پولدارترین‌هایشان چه قیافه‌هایی دارند.
چیزی که اعصابم را خورد می‌کند این است که می‌بینم مارک زاکربرگ از چند برنامه فینگیلی این همه پول در می‌آورد. آن وقت من چهار سال است دارم در این ویرگول خراب‌شده‌ متن می‌نویسم و یک ریال هم ازش درست نشده، با این حال خوشحالم که آقای همسایه همچنان دارد هزینه اینترنت‌ام را می‌دهد.


از سر بی‌کاری و بی‌حوصلگی رفته‌ام بیرون و مقداری بلوار‌های خلوت محله ‌را بالا و پایین کرده‌ام. در خیابانی خلوت سرعت ام به صد کیلومتر در ساعت رسیده است. یک دوچرخه لکِ لک دارد کنار خیابان راه می‌رود. پسری بیست و چند ساله هم‌قد و اندازه‌ی زاکربرک. دوست دارم مقداری فرمان را کج کنم تا بتوانم ماشین را با آن سرعت بکوبانم به عقب‌اش. از روی دوچرخه پرت شود پرواز کند و بعد با سر شیرجه بیاید روی آسفالت. وقتی به خانه رسیدم رد خون زاکربرک روی گل گیر ماشین را با دستمال تمیز کنم. خوشم نمی آید آقای همسایه قاطی این ماجرا شود.

روزمرگیفرنازحال خوبتو با من تقسیم کن
mortezamosavi@yahoo.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید