از حدود 130 تا کتابی که خوندم، رتبه یک توصیف رو به این کتاب میدم! بابا عجب قلمی داشته این عباس معروفی! و خب صد حیف که دیگه نیست و قلمش نمینویسه!
الان مدتیه که از خوندن این کتاب میگذره و من به این فکر میکنم که چه قدر حماقت میتونه توی بعضی از زندگی ها موج بزنه و سوالی که برام پیش میاد اینه که آیا زندگی ای هست که توش حماقتی ناشی از ناآگاه بودن و یا حماقت هایی به جبر از طرف اطرافیان و یا به هر شکل دیگه ای بروز پیدا نکنه! که خب جواب مسلمش، چیزی جز نه نیست!
درسته، شما داستان حماقت شدید چند شخصیت داستان رو میخونید. اما این فقط حماقت نیست، بدخواهی و ضعف هم هست و حتی عشق و شور و ذوق و حمایت! ولی این جا داستان خاکستریمون بیشتر به سیاهی گرایش داره! سیاهی مرگ موج میزنه و مینوازه و سمفونی مردگان شکل میگیره!
پس اگر دلتون مقداری جهان ذهنی بزرگتر، همزاد پنداری بیشتر، آرامش و یاد گرفتن ناامیدی از کسانی که باید! و شکر برای آنچه دارید رو میخواد و میکشه! بسم ا...، این کتاب جوابه!