وقتی این پست را مینوشتم، ضمیر دوم شخص همان تجلی خودم در آینه بود، تو میتوانی فقط یک خواننده باشی، یا اگر لازم دیدی، به آینه هم نگاه کنی،،
فکر میکنی به همین راحتیه؟؟
که سی خودت باشی و زندگی کنی و تموم شه بره؟؟ که عزیز من حتی در این صورت هم ذرات وجودت که همیشه خدا حرف خودشونو میزنن! فطرتت! تا لحظه آخر داد میکشه،، و تو به خودت میگی این درد لعنتی که من نمیشناسمش از کجاست؟
هیچ وقت تلاش نکن این درد ، این غم رو بکشی! که اگه کشته بشه بی وزنی کالبدته که برات سنگینی میکنه، خواب و خوراک و شهوت و مال ومنال و بازهم درد! چون این درد نمیمیره! بلکه از بهانه ای به بهانه ی دیگه منتقل میشه! از بهانه بی هدفی تا بهانه بی معنایی، از بهانه چه کنم تا بهانه چه کردم!
انتظار داری بگم زندگی همینه، نه زندگی همین نیست! و به خاطر همینه که خیلی از ما زندگی نمیکنیم!
سلام، به ثانیه های در خود فرورفتنت سلام ! که اگه روزی نجات پیدا کردی، همین ثانیه ها نجاتت دادن..ثانیه های در خود فرو رفتن و آگاهانه اندیشیدنت
نه، نه راحته، و نه بی معنی و مسخره، فقط اینو میدونم که بزرگ تر از اونیه که فکر میکردم! چالش زندگی تو این دنیا رو میگم
چالش نگاه کردن به این چشم ها رو میگم..
فعلا
یاعلی