من گاهی وقتا حس هایی رو تجربه میکنم ، که تا حالا از کسی نپرسیدم اونام بهش دچار میشن یا نه؟!
تا حالا از کسی نپرسیدم که " توام اینجوری ای که گاهی وقتا یهو انگار چه قدر حرف برای نوشتن ، و نه گفتن داری ؟؟ یه جور که باید انگار باید شیرجه بری سمت کاغذ و قلمت، تا این حس نرفته،، و خب بیهوده از دست رفتن این حس ، یکی دیگه از تجربه های مکرر منه "
در واقع واقعیت اینه که ..
خیلی وقت ها این حس های یهویی نیستن که حاصلی دارن
آخرش، بازم اون کارای برنامه ریزی شده ی شاید حوصله سر بر مکرر آهسته و پیوسته ای هست که، بعدا هایی در پی شون میاد که از وقت گذاشتن واسشون احساس غرور میکنیم
همین
اینو قبل از همه ، به عنوان یه یادآوری برای خودم مینویسم تا برای لحظات دیگه ای مثل الآن که به زعم خودم، ایده ی نابی پیدا کرده بودم و همین که اومدم تایپش کنم دیدم حسش پریده و فقط یه کلیاتی از عنوانش یادم میاد، حواسم باشه قضیه چیه
شایدم یه روز فهمیدم این ایده های شیطون بلا یهو کجا غیبشون میزنه و کجا میرن!