
با همان بیت نخست ، به قلم نازیدم ، به خودم بالیدم ولی افسوس نفهمیدم من ، که برای ساختن ،بایدی در کار است. اینکه درهم شکنم و دوباره از نو من بسازم ، پیکر زار و نحیف آن را. و اگر خود نکنم ، دیگران خواهند کرد اینچنین لطف به من. از شکستن هراسان هستم ، شعر من می مانَد همچو یک شاخه ی نازک ، ظریف و لرزان و نمی دانم که در هجوم طوفان تاب خواهد آورد؟! شاید سخت !
با خود اندیشیدم ، که چرا گم کردم ،کفش و جورابم را ، که چُنین پای برهنه پریدم در این باغ قلم یا چرا بی آنکه من بدانم ، شنا کردن را ، خویش را هُل دادم ،من در این رود خروشان غزل.
شده ام گور و گم وادی دور و نمیدانم که ، با همین اندک نور ، که سوسو دارد در دل من ، میتوانم بیابم راه را؟!
شاید سخت !!
شاید سخت !!