دیروز یکی دیگر از روزهای رخوتانگیز بدحالی رو تجربه کردم
چنین روزی اینجوری شروع میشه که یک صبح معمولی از خواب بیدار میشم و بعد از صبحانه پای لپتاپ تا جایی کار میکنم که انرژیم از دست میره (حدودا ساعت ١١:٣٠ صبح)
این هم بگم که من یک فریلنسر هستم و اکثراً توی خونه کار میکنم
و در این لحظه کلنجارهای من برای ادامه، منجر به بانگ صدایی در مغز و افکارم میشه که خب حالا که چی داری این همه به خودت فشار میاری و اینجاست که عمیقا دلم فرار از دنیای در حال زندگی رو میخواد
و پناه میبرم به تخت و یکی دو ساعت خواب و بازآوری شدن مغزم
خواب مثل قصهای هست که نزیستهایم و در اون به پرواز درمیایم
و همین موضوع دوباره حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر تکرار میشه
بخش اصلی نوشتهام اینه که داشتم فکر میکردم طی تجربه یکی از فعالیتهایی که منجر به رهایی از احوالات رخوتانگیز میشه، دویدن هست
دارم فکر میکنم اگر صبحها برم پارک و بدوم شاید انرژی بهتر و بیشتری برای روزم پیدا کنم
اصلاً شما بگو هزاران راه برای درست شدن احوالاتم وجود داشته باشه که البته چون چندین ساله با این روحیه دست و پنجه نرم میکنم بایدراههای سختی رو امتحان کنم.
ولی فکر اینکه اگر روزی این مسئله با تمرینهای سخت حل شد و من یک خودِ پر انرژی پیدا کردم و هیچ کس نباشه که بدونه چه راه طولانی وسختی رو پشت سر گذاشتم چه؟!
من به این دیده شدن نیاز دارم، همین الآن هم کسی از احوالم درک درستی نداره و فقط بخاطر کم و کاستیهای زندگیم نقد و سرزنش میشم
حالا از تشویق برای تغییر هم که بگذریم و اگر خودم روحیه تغییر رو ایجاد کنم، بعدش نیاز دارم افرادی بدونند که من از چی به چی رسیدم
مثلاً از خیلی بد به بد یا از بد به خوب یا از خوب با عالی رسیده باشم
ولی چون احتمالاً الآن غیر طبیعی هستم و این تغییر منجر به صرفاً طبیعی شدنم میشه، باز هم در نگاه همگان نیاید
چه کنم!؟
پ.ن: تنهایی