دیگران چه کار به زندگی من دارند؟
چرا نمیذارن مدل خودم زندگی کنم؟
مدل من آزاد و رها بودنه
دوست دارم دائم تجربههای جدید پیدا کنم
یه زندگی سیال
از وقتی یادم میاد مورد نقد اطرافیان قرار گرفتم
دوازده ساله بودم که بیشتر از درس خوندن دنبال کارهای فنی مثل درست کردن کیتهای الکترونیکی، نجاری و... بودم
مدرسه و خانواده دائم فشار میاوردن که نمرهات پایینه و باید درس بخونی، به همین خاطر این امور فنی که عشق شب و روزم بود همون سالها دود شد رفت هوا یعنی هیچکس من رو وارد مسیری حرفهای نکرد
دبیرستانی که شدم، دوست داشتم فیلمساز بشم اما من رو وارد رشته ریاضی فیزیک کرده بودند و زمانی که دست به دوربین میشدم همونطور مثل قبل سرزنش میشدم که باید حواسم به نمره حسابان و هندسه و فیزیک باشه
راستش کتک و تنبیه هم به راه بود
از این نقطه شاید دیگه لجباز شدم بدون اینکه تصمیم بگیرم چنین باشم
وارد دانشگاه شدم
دانشگاه علمیکاربردی
دوست داشتم دانشگاههای دولتی درس بخونم اما سوابق مخربم این اجازه رو نمیداد
همزمان کار میکردم چون من آدم عملیاتی بودم
ولی بازم هم همه منتظر مدرک دانشگاهیم بودن و متصلاً سوال میکردند
اواخر کارشناسی انصراف از تحصیل دادم تا خیال خودم و همه رو راحت کنم
از شغل کارمندی استعفاء دادم چون آزاد و رها نبودم
باز هم سرزنش و انتقاد همه بلند شد
الآن خستهام
توی ٢٩ سالگی
رو آوردم به طبیعت و روستا
ولی حرف اطرافیان و دلسوزانم رهام نمیکنه که بیا و ثبات به زندگیت بده
ثباتی مثل زندگی بقیه
همونطور که براشون تعریف شده اگر اینطور باشید آینده براتون تضمین شده ست و اگر اینطور باشید فردی خوشحال و موفق هستید
دریغ از اینکه اینها نسخهای از خودشون باشند
از شابلونی مشترک استفاده میکنند
زندگی در کلان شهرها به نظرم یه فریب بیشتر نیست
ولی من بخاطر تفکرم تحت فشارم
و بسیار تنها