یکی تو ساحل بود،با یه ون مسافرتی. داشت با آب دریا تمیزش میکرد،من خیلی دور تر از ساحل بودم،دیدم که یه موج بزرگ داره از دور میاد
صداش زدم،حتی نمیدونستم بگم خانوم! یا آقا.. فقط داد میزدم میگفتم آآآآآی...
داشت به کارش ادامه میداد ،نمیشنید.موج نزدیک تر میشد،من دیگه فقط داد نمیزدم،دس از جون شسته میدوییدم سمتش و داد میزدم.
موج نزدیک تر میشد
داد میزدم و میدوییدم سمت ساحل... نمیشنید
موج اومد
اون و ونش رو با خودش بلند کرد. موج از من داشت میگذشت،ماهیا دورمو گرفتن،هیچ جا رو نمیدیدم،بعد که از دورم دور شدن دیدم با یه عالمه ماهی تو اتاقم هستم،بعد یادم اومد کلی درس دارم
جزوه های شاگردامو تکمیل نکردم
ماهیا کتابامو آوردن سر میز...خود کارا تو اتاق میچرخیدن
یه اتفاقی داشت میفتاد ماهیا از پنجره کشیده شدن بیرون،منم کشیده شدم
موج ازم رد شد،باز تو ساحل بودم
ون نبود
اون آدم نبود
آبی صاف و آروم دریا و آسمون
وحشتناک بود
وحشتناک تر از اون موج بزرگ
از خواب بیدار شدم
.
.
.
پ ن:میخوام یکم درد دل کنم از خوابایی که تو خواب نمیفهمم خوابن.. خیلی دارن آزار دهنده میشن. اگه راه حلی براشون دارین به منم بگین منم به شما میگم
پ ن۲:کابوس ثابتتون چیه؟