فاطمهم·۱ ماه پیشطلاق کاری- بخش دومامروز مدیرم بهم پیام داد و حالم رو پرسید و گفت دلش برام و کارهام تنگ شده منو میگی؟ عین ابر بهار اون طرف گوشی اشکم ریخت! ( راستش نمیدونم تا…
✦ ؋ـاطمـہ ساבات جزائرے ✦| نویسنـבه·۲ ماه پیش«انتقام سخت»هیچ انتقامی سختتر از جنگی نیست که کارزارِ آن ذهن ماست!
سجاد مهدیون·۳ ماه پیشمیان خاطره و کابوس؛ نقدی دوباره بر خرچنگآقا بزرگ خداست و عمه نمایندهی خدا. اما خدایی که در این نمایش وجود دارد، خدایی نیست که زنده باشد یا کنشی داشته باشد. خداییست که در قفس گیر…
Bibliophile·۵ ماه پیشتا حالا شده دلتون برای خودتون بسوزه؟چندروزه ته چاه نشستم و پاهامو بغل کردم و فکر میکنم؛ فکر میکنم که دوباره رنگ آسمون رو میبینم؟
نامه های علی و زریدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۵ ماه پیشجنگ نوشت ۲زری عزیزموسط این جنگ و بی خبری افسار اینترنت هم کشیده شده و پیام هایی که بینمان رد و بدل میشود، شبیه نامه هایی است که سابقا توسط کبوتر نام…
ugly stepsister·۵ ماه پیشحماقت تعیین کننده استمیزان اضطرابی که دارم تحمل میکنم واقعا به طرز مسخره ای غیرقابل کنترل شده... هر چیزی که میشه یه موج جدیدی اتفاق میفته... واقعا نمیدونم توی ا…
ورق کاهی ( سعیده مظفری )·۷ ماه پیشمرد سفید.مرد سفید.⛔️ اگر فکر میکنید یک تجربهی ترسناک با چاشنی ماورایی شما را میترساند؛ از این روایت عبور کنید. پنج ماهه باردار بودم که اتفاق اف…
Nadem.marzieh·۱ سال پیشکابوسها در بیخوابیهایمبه مبل تکیه داده بودم. خوابم میآمد، اما دوست نداشتم بخوابم. ظهر هم پلکهایم میخواستند روی هم بیفتند.