سلام به ویرگولیای مشتی ، با اصرار دیاکو بالاخره میخوام پست بنویسم ?✊ (چند وقته پست ننوشتم؟)
چند مدت است که پوچی مرا فرا گرفته . پوچ نیستم ولی احساسِ پوچی دارم . نمیدانم چه میخواهم . نمیدانم دردم چیست ...
چند مدت است که پوچی مرا فرا گرفته . پوچ نیستم ولی احساسِ پوچی دارم . نمیدانم چه میخواهم . نمیدانم دردم چیست ...
دنبال دلیلشم . اول رفتم سراغ خاطرات ؛ آره من خاطرات خیلی بدی دارم ولی خیلی وقته اونارو فراموش کردم . یعنی فراموش نکردما ولی خب فراموش کردم! پس برگشتم همین نزدیکیا . ولی تا اومدم به نتیجه برسم ، یکدفعه ای یه تیکه بزرگ از اسکلت خونه بغلی افتاد تو حیاط!!!
ترسیده بودم مامان بزرگم چیزیش شده باشه آخه طفلکی میخواست بره حیاط برا من سبزی بچینه . پس با سرعت میگ میگ دوییدم دم در و دیدم نیست . داد زدم : مامانیییی (هر چند که بهش مامانی نمیگم و این یه رازه:») ، خلاصه... مامان بزرگم تو آشپزخونه بود . یه نفس راحت کشیدمو و رفتم تو اتاقم . قضیه خاطرات فراموش شد و رفتم سراغ گوگل خان.
طبق معمول حضرت ویکی پدیا در صدر جدول بود . پس رفتم سراغش . عنوانش «اَبسوردیسم» یا به زبان پارسی همان «پوچانگاری» بود.
به تعارض بین تمایل نوع انسان برای جستجوی ارزش درونی و معنا در زندگی و ناتوانی انسان در یافتن آن اطلاق میشود. در اینجا «پوچ» به معنای «ناممکن از لحاظ منطقی» نیست بلکه بیشتر به معنای «ناممکن از لحاظ انسانی» است. ذهن انسان و جهان هیچکدام به صورت جدا پوچی را سبب نمیشوند بلکه «پوچی» از طبیعت متناقض این دو با هم بر میآید. پوچ انگاری بنابراین یک مکتب فلسفی است که بیان میکند تلاش انسان برای یافتن معنا در نهایت با شکست مواجه میشود زیرا میزان خالصی اطلاعات و محدودهٔ بسیار گسترده نادانستهها قطعیت را ناممکن میکند؛ و با این حال برخی از هیچ انگاران براین عقیدهاند که با وجود چنین حقیقتی فرد باید پوچی را بپذیرد و این حال به جستجو و پژوهش برای یافتن معنا ادامه دهد. به عنوان یک فلسفه، هیچ انگاری طبیعت بنیادی پوچی را بررسی و این که چگونه افراد بعد از این که با «پوچی» برخورد کردند برخورد کنند.
با خودم گفتم :«خودتو گول نزن , تو دلیلو میخوای نه توضیحات ویکی پدیا .»همین شد دوباره رفتم سراغ خاطرات .اولین مظنون : دنیای سوفی . آره همون کتابه که نویسندش خیلی پولدار شد. ولی دیدم فقط یکی دو روز ذهنم از یسری بی منطقی هاش درگیرش بود. نه دلیلش دنیای سوفی نیست. هزاران دلیل اومد تو ذهنم بعضیاشون چرت و پرت ، بعضیاشون نیمه منطقی ، بعضیاشون هم نمیدونم....
آخر یادم اومد اصلا مشکل چیه . آره من چهارماهه دارم درباره انتخاب رشته فکر میکنم.بعد از کلی جدول کشی تونستم بیست و پنج رشته از بیست و هشت رشته ای که تو دانشگاه دوست داشتم بخونم رو پاک کنم. مشکل این بود یکیش میتونستی هنرستان . یکیش ریاضی فیزیک . یکیش هم تجربی . یه دقیقه مکث کردم . آیا واقعا مشکل من اینه؟ آیا من نمیخوام الکی به هم ببافمشون؟ آره دوباره معادله پوچی=x غیرقابل حل شدن شد . ولی یروزی حل میشه و اون روز دیر نشده.. مطمئن نیستم . شاید یه دلیلش همون باشه ممکنه هزار تا دلیل باشه.....بالاخره میفهمم چه چیزیم شده...به قول استاد نجومم :«همه چیز امکان دارد .»
کور خوندی ! من الان تمومش نمیکنم . چند تا چیز هست که باید بگم احتمالا یسری میگین اینا بخاطر بلوغ و ... خودم میدونم لطفا اینقدر نگید ولی دلیل اصلیش این نیست?. خب خب این پوچ انگاری (حالا در اون حد هم نیستم) افسردگی نیست. و خودم چند تا راه حل دارم برا این مشکل شاید بدرد شما هم بخوره
۱-طرف نرم پتو را روی خود پهن کرده و سر خود را روی بالش گذاشته و یک چرت نیم ساده بزنید.
۲- کتاب بخونید !
۳-آهنگ گوش بدین (قابل استفاده برای تمامی موجودات جهان)
همچنان میتونید از سری مشکلات و بدبختی های من با ویرگول دقت کنید. از بس دیوونم کرده یه عالمه پست رو نیمه تموم گذاشتم
شو بخیر