احتمالاً تا بهحال دقت کردهاید که دفترها پس از مدتی استفاده چاق میشوند. امروز از فاصله یک متری به دفتر یادداشتهایم نگاه میکردم؛ جلدش مقداری چروک شده بود و لکههایی طوسیرنگ از ناکجاآباد بر رویش نقش بسته بودند. نگاهم به کش مشکیرنگی که برای آنکه دورش پیچیده شود تعبیه شده بود، جلب شد؛ تا قبل از آنکه عزیزی این دفتر را به من هدیه دهد، هیچ دفتری ندیده بودم که کشتنبان داشته باشد. آن اوایل وجود این کش برایم مبهم بود؛ شاید هنوز هم اینگونه است، امّا همین کشتنبان به وضوح فرآیند حجیم شدن دفتر را نشان میداد، چون دیگر به سختی کشتنبانش به دورش بسته میشود.
به این فکر میکردم که آیا دفتر یادداشتها هم مانند اکثر انسانها بههنگام فربگی از خود بیزار میشوند؟ یا شاید هم حالت اولیه و سفید دفترها در جایگاه انسانی، همان سوءتغذیه است و پس از وزن اضافه کردن، یک حس رهایی و خلاصشدن به آنها دست میدهد که دیگر قرار نیست لفظ نیقلیان را با خود بکشند؟
و شاید همین کشتنبان، چیزی فراتر از یک ابزار ساده باشد؛ یک استعاره از تلاش دفتر برای نگه داشتن خود در یکپارچگی. مثل ما آدمیان که گاهی زیر بار دغدغهها، خاطرات و روزمرگیها چاق میشویم، سنگین میشویم، اما باز هم سعی میکنیم خودمان را منسجم نگه داریم. کشیده میشویم، تحت فشار قرار میگیریم، ولی به دور خود میپیچیم، مبادا که فروبپاشیم. شاید دفترها هم مثل ما، کشهایشان را محکمتر میبندند، تا نشان دهند که هنوز سر پا هستند، هنوز میتوانند همهچیز را باهم نگه دارند، حتی اگر کمی چروکیده شده باشند. گاهی فکر میکنم کشتنبانِ دفتر، شبیه همان مکانیزمهای درونی ماست: چیزی که وقتی سنگینی زندگی بر شانههایمان زیاد میشود، بیصدا ولی استوار، همه چیز را سر جای خودش نگه میدارد. شاید این مکانیزم برای هرکسی شکل خاص خودش را داشته باشد. برای من، گاهی یک موسیقی است، گاهی یک کتاب، یا حتی یک لحظه سکوت.
اما نکتهٔ جالب این است که کشِدفتر با افزایش حجم و فربگی، دیگر نمیتواند بهراحتی دور دفتر بسته شود. انگار فشار زیاد، خودِ کش را هم تحت تأثیر قرار میدهد. آیا این به این معناست که هرچیزی حد و مرزی دارد؟ یا شاید باید باور کنیم که مثل دفترها، ما هم نیاز به بازنگری داریم، به فرصتی برای رها کردنِ وزنهای اضافی و کشیدن نفسی عمیق؟
همینطور که داشتم پیدرپی دربارهٔ حالت معنوی کشِدفتر مینوشتم، به یاد جملات اوّل نوشتهٔ خودم افتادم و بعد بهاین نتیجه رسیدم که آخر مگر چند درصد دفترهای جهان کشتنبان دارند؟ شاید همین خاص بودن، بهانهای شده است برای این حجم از فلسفهبافی. مثل آدمهایی که ویژگیهای عجیب و غریبشان باعث میشود از معمولی بودن فاصله بگیرند و به سوژهای برای تفکر یا داستانسرایی تبدیل شوند.
شاید دفترهایی که کش ندارند، هرگز دغدغهٔ انسجام را حس نمیکنند؛ صفحاتشان بیپناه و آزاد در باد تکان میخورند. ولی دفتری که کش دارد، به نوعی درگیر یک نظم درونی است. انگار میداند که وجودش وابسته به این است که همهچیز را کنار هم نگه دارد؛ انگار این کش، حکم یک ستون فقرات را دارد که در عین سادگی، همهچیز را به هم متصل نگه میدارد. اما ستون فقرات بودن، همیشه به معنای قدرت نیست؛ گاهی نشانهای از شکنندگی هم هست. کش دفتر، هرچند تلاش میکند همهچیز را کنار هم نگه دارد، اما هر بار که تحت فشار بیشتری قرار میگیرد، اندکی کشیدهتر میشود، اندکی از استحکامش را از دست میدهد. درست مثل آدمها که با هر بار سنگین شدن بار زندگی، کمی از انعطاف و توانشان کاسته میشود. شاید دفتری که کش دارد، با هر بار بسته شدن، به ما یادآوری میکند که نظم و انسجام همیشه بهایی دارد. ما برای نگه داشتن خودمان در یکپارچگی، برای جمع کردن تمام خاطرات، دردها و شادیهایمان زیر یک سقف، انرژی مصرف میکنیم، فرسوده میشویم. اما شاید این فرسودگی، بخشی از داستان باشد. بخشی از معنای وجود. شاید دفترهایی که کش ندارند، در ظاهر آزادتر به نظر بیایند، اما همین آزادی، گاهی بهایی دیگر دارد: پراکندگی. صفحاتی که بیهدف در باد پراکنده میشوند و دیگر هرگز در کنار هم قرار نمیگیرند. شاید این همان چیزی است که کش دفتر را باارزش میکند؛ نه به خاطر قدرتش، بلکه به خاطر مقاومتی که نشان میدهد. این کش، در عین حال که دفتر را به خود وابسته کرده است، به او یادآوری میکند که انسجام به معنی زندانی بودن نیست یا حداقل بهتر است اینگونه تصور نشود (!).
پینوشت: بعد هم با خود گفتم:« عامو تو بجای نون فردات دنبال کش تنبون دفتری؟»