LOV_in
LOV_in
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

در هر دمم تویی به‌جا مانده است، ناتمام.

دیگر در خلاء  غوطه‌وری دائمی شده‌‌ام.
دیگر در خلاء غوطه‌وری دائمی شده‌‌ام.

می‌دانی، دیگر به هیچ‌چیز باوری قطعی ندارم. اندوهگینم و من را نه شب‌بیداری راضی می‌کند نه طلوع دیدن. در هیچ رقصانم و در هیچ پی هیچ می‌گردم، بی‌تو.

تو تمام نمی‌شوی. حتی در لحظه‌ی کمرنگ شدنت، در جانِ گلبرگ‌های هر آفتاب‌گردان حلول می‌کنی، نفس می‌کشی، از نو زنده می‌شوی.

تو تمام نمی‌شوی، هرگاه گوشه‌ای کز می‌کنم با بی‌رحمیِ تمام هجوم می‌آوری، مرا می‌بوسی، از شدت شوق که برمی‌خیزم، از شدت هیجان که کف دست‌هایم عرق کرده و نفس‌نفس می‌زنم تو رفته‌ای، خیالت رفته است و من، بر زمینِ سرد نیستی‌ات جاری می‌شوم.

تو رفتی و در آخرین وداعت گفتی " تصور کن، من هم یکی شبیه بقیه. بزرگش نکن. یه دوستی رو تموم کردیم." و من خندیدم. آن‌چنان بلند و عمیق که هر گروتسکی از خندانِ پرغمم به‌این شکل عاجز می‌ماند. اشک جاری شد. تو آغوش نشدی. من جاری شدم، تو آغوش نشدی.

تو رفتی آن‌چنان که از آغاز نبودی و حالا من به‌جز خاکسترهای این رابطه‌یِ هرگز آغاز نشده، چه‌برای اثبات واقعیت خاطراتم دارم؟

مرا فراموش کرده‌ای؟ باکی نیست.

من که

هر نفسم در یادت حل شده‌.

جاری آغوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید