LOV_in·۱ ماه پیشقلابم رو هم آب برد.بهطرز حیرتآوری ترسیدهام. شاید هم اسمش ترس نیست و هرچیزی جز اونه. وقتی زل زد بهچشمهام و هراسون ازم پرسید چیشده، خودم هم نفهمیدم چیشد…
LOV_in·۱ ماه پیشهراسیدهیِ مبارز، با گامهای لرزان امااگر تو باقی ماندهای در روزنهها، پس کورسو از آزادی میآید نه درد. نترس
LOV_in·۲ ماه پیشدر هر دمم تویی بهجا مانده است، ناتمام.در ستایشِ بوسههایی که هرگز ننشستند بر مقصدشان، لعلِ گرانبهایِ سرخت.
LOV_in·۳ ماه پیشبرای تمام روزهایی که نیستی.هیچ چیز نمیتواند مرا تمام کند زیرا آغازگرم تو بودی و دیگر هرگز نیستی.
LOV_in·۴ ماه پیشدختری که ماه خواندمش، در ستایش نیستیها.و اگر میشد تو را بوسید، به سان ابرها که مهتاب را.
LOV_in·۴ ماه پیشدختری که رهایم نکرد|شرقیترین رایحهبرای دختری که هرگز نخواهد دانست که چگونه دوستش دارم.