هر از گاهی تو شلوغی آهنگی گم میشم، مای کمیکال رومنس یه کاری داره اسمش "اینجوری ناپدید میشم" و موقعی که میشنومش تضمینی حالم بده، ممکنه تو خیابون بزنم زیر گریه و اصلا بعید نیست تا خود خونه گریه کنم. کاش نبودم، کاش هیچوقت به دنیا نیومده بودم، این چیزیه که بهش فکر میکنم. اسمش دوست داشتن نیست، اسمش تمایل به پوچ شدنه. عزیزم وقتی پیشتم بعدش میخوام برای همیشه نباشم. نه اینکه تو بد باشی، نه اینکه بد بگذره، وقتی هستی کاملا متوجهم که نمیتونم از کنارت تکون بخورم یا تمومش کنم، میخوام بیشتر باشه، میخوام ادامه داشته باشه تا لب دریا، تا سر کوه، تا ابوموسی، تا ابوموسی ادامه داشته باشه اما میدونم که نمیشه. وقتایی که هستی یک دریا پوچی بین من و شماست. یک دنیا سرخوردگی. خودت هم بخوای کاریش نمیتونی بکنی چه برسه اینکه وقتی پیشتم مجبورم با دو تا چشمای خودم نخواستنت رو ببینم. خیلی دوست داشتم الکی باشه، توهم ذهن من باشه ولی نیست. تو همینقدر رو میخوای، با کفش، رو کاشی و با ۱ دقیقه فاصله تا میزت. با اینهمه درد نمیتونم نبینمت، برام منطقیتره آرزو کنم کاش نباشم. کاش هیچ جا نباشم تا این درد هم نباشه. باشه تراپی رفتم، کلی مقاله خوندم تا بهم بگن اینا همهاش بخاطر دوست نداشتن خودمه، بخاطر شرم حضور داشتنه ولی چه فایده آخر شب که میشه این درد از رگ قلبم تا کف پامو میگیره. دیگه نمیدونم درد نخواسته شدنه یا درد نخواستن توئه، هر چی هست قلبم درد میگیره، میخوام به حد مرگ راه برم یه جا بیوفتم فقط. یه جا از حال برم و تو هیچ دنیایی چشم باز نکنم، فقط نباشم. خیلی راه رفتم، گریه کردم، تپش قلب دارم و گفتن این قضیه به هیچکس بهم کمکی نمیکنه و حتی تو سرم دیگه باهات حرف نمیزنم. کاش ع علاقه به کفتربازی نداشت و ازین حرفها نمیزد، چاقو تو زخمم نمیچرخوند. هر بار که ازین حرفا میزنه و تو نخواستنت رو به زبون میاری، بدتر خرد میشم. این بار انگار نمایش نخواستنی بودن یک تماشاگر جدید داره. تو رو به اون وامیستی و خطاب به من میگی نه. نه به دریا، نه به جنگل، نه به ابوموسی. دلم میخواد برم از این زمینای دویست متری که دولت تو ابوموسی میده بگیرم و وسط ناکجاآباد دریا بشینم، کران تا کران بیکسی باشه و هیچ بشم. شاید دریا منو تو خودش کشید و قصهی من به سر رسید.