منطقا در نگاه اول به موضوع این نوشته میتوان این نیت را برداشت کرد که نویسنده ضاله نه تنها از تقلب کردن لذتی بغایت بیانتها برده بلکه انگار طرفدار بیچون و چرای آن نیز هست اما همین جا ترمز دستی را بکشیم که دنده معکوس سرعت قضاوتمان را بالا برده است اساسی.
واقعیت این است که از زمانی که به یاد دارم همواره از آزادی خواهان حوزهی امتحانی خودم را صدا میزدم به روایت دیگر نظرم بر این بود که امتحان طوری باید باشد که دانش آموز/جو اگر خواست از امدادهای غیبی استفاده کند و اگرم نخواست با استفاده از قوای عقلانیش سوالات را پاسخ دهد. از خدا که پنهان نیست فلذا از بندهی خدا هم پنهان نمیماند من بشخصه از تقلب در بعضی مقاطع بشدت حمایت کردم برای مثال در جریان امتحانات دیپلم، امتحان ادبیات فارسی که انصافا خوب خونده بودم اگر چه ادعایی نداشتم تو یک سوال نیم نمرهای گیر کرده بودم، اسم شاعر خواسته بود، به زمین و زمان توسل کردم یادم نیامد که نیامد اما ناگاه انگار درب رحمت برویم باز شد و بصورت کاملا ناخواسته دوست جلوییم ورقش رو که داشت چک میکرد برای چند لحظه بالا آورد و من تونستم اسم آن شاعر معزز را ببینم و بنویسم (البته که آن نیم نمره باعث نشد که 20 شوم و 17.75 شدم) اما در همان جریان امتحانات دیپلم دقیقا بخاطر دارم آخرین امتحان رو که زبان اجنبی (انگلیسی) بود و دوست پشتیم قبل از امتحان چندین و چند بار به من گفت که دستانم رو باز بذارم و زاویه 36 درجه نسبت به مدار نصف النهار مبدا را حفظ کنم، من هم تاکید کردم که بلد نیستم تقلب برسونم و همچنین من چپ دستم و میز راست دست و اگر زرنگ باشی میتونی فیضی ببری اما نیم ساعت آخر امتحان به صورت منظم ضرباتی با پایش به صندلیم زد و من تا جایی که توانستم راه دادم اما میتوانید حدس بزنید چه اتفاقی افتاد، مراقب ازش خواست که برگه رو بده اما اون مقاومت کرد و در اثر مشاجره ورقش پاره و از اعتبار ساقط شد تا چند وقت بعد این اتفاق خودم رو نبخشیدم حتی الان هم دارم مینویسم تا حدودی ناراحت این موضوع هستم.
اما هیچکدام از کلید اسرارهای بالا دلیل نوشتنم نیست، موضوع خیلی نزدیک است همین سال 98، اولین امتحان میانترم در ترم زوج دانشگاه!
اگر از دوستان محصل و یا فارغ التحصیل باشید بخوبی میدانید که ترم زوج، موهبتیست برای دانشجو که در این ترم کلا در حال گذراندن تعطیلی است (متاسفانه این موضوع در مورد شمایی که به معنایی واقعی کلمه به درس علاقه دارید صدق نمیکنه و موجب رنجش شما بوده، هست و خواهد بود) و اگر از رفقای عزیز تارک التحصیل باشی همان بهتر که از این قوانین نانوشته باطل بدوری و دمتم گرم اگر داری کار میکنی یا کسب و کاری راه انداختهای (وقتی خودم، دوستانم و دانشجویان جویای درس رو میبینم به جرئت میتونم بگم دانشگاه فقط و فقط برای عشاق درس و علم است و بس، الباقی خودمان را در زندان افکندهایم و ذوق میزنیم که در حال افزودن سطح علمی این مملکت و خود هستیم به امید یافتن کار و افتخار برای یگانه سرزمینمان در حالی که شاید قدر یک مقدار ناچیز منصف بودیم به این منطق میرسیدیم که میتوان بدون دانشگاه هم به امیدهای مان برسیم و البته که لطفا در ذهن مبارکمان استیو جابز شدن را پرورش ندهیم چرا که شرایط زندگی هر کسی منحصر بفرد است و اصلا چنین اجازهای را به ما نمیدهد پس بیاییم خودمان باشیم).
امتحان حول حوش ظهر برگذار میشد و من شب قبل آن ساعت 2 بامداد خانه بودم (فکر بد نکنید از سفر برگشته بودم). از نظر من بچههایی که برای امتحان مطالعه میکنند به 3 دسته تقسیم میشوند:
من خودم از دسته سوم هستم و با اینکه از نظر زمانی هزینه بیشتری را متحمل میشوم اما گزینه دو برای من جواب نداد شاید بخاطر این باشد که ذهنم بشدت پراکنده است و تمرکزم پایین.
در طول سفر هم نتوانستم آن طور که میخواستم مطالعه کنم پس وقتی روی صندلی نشستم آمادگیام زیر 30 درصد بود و وقتی برگه جلوی صندلیام ظاهر شد تنها یک سوال را آن هم بسختی توانستم کامل بنویسم (از 5 سوال) و درمانده شده بودم و خودباخته البته که مقصر خودم بودم و منکر نیستم، اما درست یک ساعت بعد(زمان امتحان: دو ساعت) وقتی استاد به کلاس دوم رفت و مراقب هم سن و سالمان به اتاق ما آمد تا چشم میدید امداد غیبی بود در یک دستم گوشی هوشمند در دیگری پاسخ سوالی که از دوستم گرفته بودم خلاصه سرتان را بدرد نیاورم 3 سوال دیگه هم نوشتم و آخری را هم خودم سرهم کردم و بلند شدم.
بالا و پایین کردم نمرهی خوبی میگرفتم اما حالم خوب نبود، ابتدا فکر کردم شاید بخاطر فشار اول امتحان بوده اما این دلیل بهانهای بیشتر نبود.
از درون و بیرون حالم بد بود، خراب بودم با اینکه موافق تقلب هستم اما این سری نالان بودم و از خود بیزار.
این امتحان با تمامی امتحانهایی که داده بودم فرق داشت من متکی به تقلب شده بودم این بار تقلب کمک نمیکرد بلکه من را نجات میداد و این حالم را بد کرده بود این بیانصافی محض بود خنجری خودخواسته به خودم زده بودم این بار شاید در ظاهر ماجرا پیروز بودم اما در واقع شکست خورده بودم در این امتحان من هیچ چیزی از خودم نداشتم و همهاش از برای دیگری بود، هیچ مالکیتی نسبت به امتحانم نداشتم هر چند که بعد امتحان دو سه باری دوستان نیش زهری بارم کردند که باید افتخار کنی به کارت اما آیا واقعا افتخار دارد؟
(با اینکه شاید نفس تقلب صحیح نباشد همواره در طول عمرم در این مورد چشم پوشی کردم اما اینبار تقلب نه تنها لذتی نداشت بلکه حس غرق شدن در یک باتلاق رو به من داد واقعیت اینه که شاید تونستم و شاید هم نتونستم حسم رو درست به قلم بیارم و امیدوارم بتوانی روح عصیان و حال پریشانم را درک کنی)
اما این تمام ماجرا نبود بعد از این اتفاق با خودم که کمی فکر کردم دیدم سراسر زندگی من را تقلب گرفته.
در زمانی که دوربین و پلیسی نمیبینم و از چراغ، ورود ممنوع و گردش به راست میگذرم.
در زمانی که اسم بهره را سود گذاشتم و رفتم حساب باز کردم (حتی با نگاه غیر دینی هم فاجعه بودن درصد بالای سود بانکی روشن است و نیازی نیست برای بار چندم به خودمان یاداوری کنیم که سود بانکی باعث عدم سرمایه گذاری در کسب و کارها میشود و تبعاتش هم که آن قدر عیان است که نیازی به گفتن نیست، گاهی باید ریسک برابر بودن پیروزی و شکست را بپذیریم و (البته با تحقیق کافی) سرمایه گذاری کنیم درست مثل همان موقعی که شهوت پول باعث شد برای درصدهای بیشتر ریسک کنیم حساب باز کنیم و سرخودمان شیره بمالیم که چقدر زرنگیم که موسسه را به بانک ترجیح دادیم) .
در زمانی که حاضر شدم به جای پرداخت ساعتی فلان تومان به پارکینگ در خیابان پارک کنم به این بهانه که تابلوی ممنوعیتی وجود ندارد و اما چه ترافیکها که درست نکردم
حتی دانشگاه، همین که جای یک نفر را گرفتم و خود را دانشجو نامیدم.
کل زندگانیم در تقلب میگذشت و من آگاهانه یا ناآگاه از این اعمالم لذت میبردم به همین راحتی تقلب در ذات وجودم رخنه پیدا کرده بود.
مطابق اکثر داستانهای آموزنده آخر ماجرا باید با یک شعار تمام شود که نتیجهی آن یا به تحول خواننده متحرم که شما باشی ختم بشه یا نادم بودن نویسنده خطا کار را به گوش برسونه، اما خیالت راحت این داستان انتها ندارد پس تنها میتوانیم به ادامهی داستان جهت بدهیم تا شاید شاید شاید حالمان تغییر کند.