بسم الله الرحمن الرحیم
وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
سوگند به قلم و آنچه می نویسند
سلام?
شاید یک کامنت طولانی، شاید یک دلنوشته ی کوتاه
شاید از سر دغدغه مندی، شاید از سر فضولی
شاید یک آشنای نهان، شاید یک غریبه ی آشکار
در یک جمله بخواهم کل حرفمو خلاصه کنم، میگم؛ آری، خدا هست، ولی ما نیستیم!
دلم برای خودم می سوزد که نفهمیدم این خدا نیست که به ما نیاز داره، این ما هستیم که به خدا نیاز داریم!
آری، شاید در سخن، اینگونه گویم ولی آنطور که شایسته است، این سخن را نفهمیدم
دائم خودرا در منجلاب بی خدایی قرار داده و به سوی دلبندی برای آرامشی دویدم و دویدم، غافل از آنکه دارم خودم را از سوی خدا دور می کنم و به سمت دلبندهای ظاهری که هیچ وقت نه دوامی داشته اند و نه آرامشی می روم.
با دور کردن خدا، خودم را از وجود به عدم می کشانیدم. قبول که خداوند آنقدر خوب است که بنده های سرکشش را هم معدوم نمی کند، ولی مگر من در آغوشی غیر از آغوش خدا، اصلا وجود دارم؟!
قلبم به آن امید می تپد که روزی این دوری بین من و خدا، تبدیل به دوستی ای شود ماندگار و بی همتا.
آری، خود می دانم جمله ام اشتباه است و این منم که دورم، و خداست که همیشه نزدیک من است و هیچ وقت از من دوری نمی کند.
خدایا! دلبستگی من به دلدارانی غیر تو بسیار است ولی همیشه هواسم هست که در جایی از قلبم، یک جای دنج را برایت اختصاص دهم تا نکند که قلبم پر شود از بی خدایی. سخنم غلط است؛ باز هم می دانم. می دانم که دل حرم خداست و جای غیر خدا نیست. آری، می دانم که خدا آنقدر بخشنده است که اگر غیر خودش در دلم بود، بقیه ی دلم را هم به او می بخشد؛ ولی آن موقع تکلیف یک عاشق دروغین چه می شود؟
دیگر عاشق نمی خوانندش یا اینکه دروغینش را راستین می کنند؟
آری؛ من یک عاشق دروغینم که در تلاشم این همیشه راست آمیخته به دروغ را، به راستی بی بدیل، تبدیل نمایم...
حسن ختام:
?از جانب یک تیری به سوی آن تیری که تیری بنشسته شد بر قلب ما.?
پ.ن: خیلی زیاد (نسبت به منتشر شده ها) پیشنویس دارم ولی خب اینجا احساس نیاز بیشتری کردم...
پ.ن.2: امیدوارم مقوله ی "آنچه از دل برآمد، بر دل بشیند"، سخنان دل دروغین من بر قلب های راستین شما بنشیند. چرا که موعظه ای که خود پایبندی نداشته باشد، فارغ از اینکه بی حاصل است، بازدارنده هم هست. (خداکنه بازدارنده نباشه!)