کتابو ک میبینم ابشار چشمام روان میشه ناخوداگاه یهو به خودم میام میبینم درد بغض داره گلوم رو فشار میده ب هق هق افتادم چشام شده زمردی خونی بی مانند
پامیشم دست ب این و اون ک ایهناس دارم میبرم اما تنها چیزی ک میشنوم اینه
:میدونم سخته ولی ....
ولی چی؟ولی مجبورم بخونم و ادامش بدم
میدونم چاره ندارم
میدونم پولدار زاده نشدم
میدونم توی پر قو بزرگ نشدم ک ب موقع زجر با یه آه بکشم کنار
میدونم در خونه منو شانس نزده ک بگم میگذره
میدونم ارزو هامو فروختم بابت ارزو های مادرم
اما میخام لب ب سخن بیارم اهااااااااااااااای دنیا خستمههههههههههه
ی نوشتس ولی بستگی ب تو داره درد منو چقد حس کنی چقدر بفمی
الان زیر کامنتا پر میشه از اینکه ی کنکوری اینجا چیکا میکنه دیگ هیچی نمیشی
ی کنکوریم ک با نوشتن خالی میشه اون گردابش اروم میشه
از امروز میام ب بهونه قول دادن ب شما میگم
قول میدم از تاریخ ۱۴۰۳/۱۲/۶ از هفت ساعت خوندن شروع کنم و برسم به ۱۰ ساعت
قول میدم ترازم برسه ۶۰۰۰
قول میدم تا دوازده اردیبهشت ۱۴۰۴ بیام هر رروز گزارششش بدم ک عمل کردم ب برنامم تونسم درسم بخونم
قول میدم کلمه خستمه رو ی فحش حساب کنم
قول میدم ب جون اونی ک دارم تلاش میکنم واسش
ب جون تک دونم
ب جون دلیل نفسام
مادرم