هرماس
ده حلقه ی جهنمی
دنیا اونجوری که ما فکر میکنیم زیبا و ساده نیست. دنیا گندابی از گناهان و هوس های کثیف ادمیزاده. ادمیزاد و شیاطین
من این رو وقتی فهمیدم که روی جسد بزرگترین دشمنم و بالای تپه ای از اجساد ایستاده بودم. بالاخره بعد از مدت ها مبارزه، بشریت رو از قل و زنجیر گناهانش رهانیدم.
ولی بعد از همه ی اون سختی ها و درد هایی که کشیدم، بالاخره موفق شده بودم انتقامم رو بگیرم. ولی چرا؟ چرا بعد از آزاد کردن بشریت از بند محدودیت هایش، احساس راحتی نمیکنم؟ چرا بعد از گرفتن اون انتقامی که سال ها منتظرش بودم نمیتونم اروم بشینم؟ چرا قلب پر از زخمم، زخم از دست دادن عزیزانم، زخم مبارزه هایی که بخاطر نداشتن قدرت باختم، زخم ننگ خونینی که تا خود جهنمم با منه، نمیتونم اروم بگیرم؟
هنوز قلبم بخاطر زخم های ریز و درشتی که از ادمها خورده، ازش خون میچکه و جای خالی روحم که بخاطر نابود کردن دشمنم هزاران تکه شد هنوز احساس میشه.
آتش انتقام من هنوز شعله ور مانده و زبونه میکشه. انتقام من هنوز تموم نشده. انتقام من هنوز از این دنیای لعنتی که همه چیز رو از من گرف تموم نشده. من باید انتقام بگیرم از این دنیا و ادمهای توش
تا نزارم بتونه دوباره از من کسایی که بهشون اهمیت بدم رو بگیره.
من این دنیای لعنتی رو به سلطه خودم درمیارم تا دیگه هرگز، هرگز نتونه به قلب من لطمه ای بزنه.
انتقام من از این دنیا تازه شروع شده...